محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

...مادرانه هایم برایت

مامان!مبل شو...مامان!دکمه باش...مامان...

1392/3/11 1:01
نویسنده : زهرا (✿◠‿◠)
812 بازدید
اشتراک گذاری

 خــلّاق کوچولوی من! بازیِ جدیدی به ذهنش رسیده...

و باز هم طبق معمول نقش اولش پای خودمه!

محمد صـادق :

مامان گل شـــــــو....تعجب

مامانی.......مبل شو....

مامــــــــــــــان......دکمه (!) شو....یول

 * فقط هم به همین جا ختـــم نمیشه.....

مامــــــــان....عسلـــــــــــــــــم(!) ....مبل بـــزرگ شو....

حالا مبل کـوچیـک باش!!

مامانی.....گل صورتی باش!!!!

گُــلِِِِِِ......نارنجی شو..............حالا سبز باش!!!............قرمز نشدییییییییی....!!!!!هیپنوتیزم

پ.ن١: تصور صورتم و با این اشکال مختلف میذارم به عهده ی خودتون!!!!نیشخند

پ.ن٢: مطمــئنم از پسِــش براومدم!!ابله

از خنده هاس شیرینش فهمیدم  بغل

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (32)

فهیمه مامان سینا
10 خرداد 92 19:08


از دست تو خلاق کوچولوو


فهیمه مامان سینا
10 خرداد 92 19:11

عکسشم عشقه


مامان طه
11 خرداد 92 7:31
ازدست تو

عجب سری تحویل جامعه دادی

زهرا بروزم


مامان محمد
11 خرداد 92 9:37
بابا خلااااااااااااااااااق...عجب خلاقیتیییییییییییییییییییی.
خیییییییییییییییییلی حرفه ای تونستی برای خلاقیتت از مامان استفاده کنی خاله جوووووووووون.


من کلا خلاقیتم و روو مامانم امتحان می کنم خاله جون!!
مامان محمد
11 خرداد 92 9:41
میگم زهرااااااااااااااااااااا..به خودتم خوش گذشت؟؟؟؟؟
فک کنم بازی قشنگی بود...آخه زمان بچگی مهدی جونم همین بازیارو با هم میکردیم...اونقده خوش میگذشت که نگوووووووووووووو..


اولش آره.....خیلی خوب و مهیج بود...
ولی وقتی دیگه ول کن نبود! نه!!
آخراش دیگه خودمم قاط میزدم!!!
مامان محمد
11 خرداد 92 9:44
میگم زهرایی اگه همینطور ادامه بدی مطمئناً باید به چیزای دیگه ای م شبیه بشی...
اگه همینطور ادامه داشت حتما خبرمون کن...


آره اتفاقا....
بذا نگم فرشته........هــِــعــی ...
مامان طه
11 خرداد 92 16:51
خصوصی داری
زری مامان مهدیار
11 خرداد 92 23:03
اونوقت من موندم تفاوت گل صورتی و سبز و قرمز رو چجوری نشون دادی؟
مشکل از منه که نمی تونم تصورت کنم یا تو خیلی خلاقی؟!!!


خیلی سخت بود باور کنننننن....
زری مامان مهدیار
11 خرداد 92 23:04
فدای اون عسلم گفتنت برم من خاله جون


زنده باشی عزیزمممم...
مواظب خودت باش
سمیرا مامان اهورا
13 خرداد 92 1:39
الهیییییییییییی عزیزمممممممممم
مردم از خنده زهرا
قربونش بشم من


مامان محمد
13 خرداد 92 11:13
سلام زهراجونم...ما به روزیم عزیزم...
زودی بیا پیشم،چون به یه مسابقه دعوت شدی...
منتظرتمااااااااااااااااا...


عزیزمممم..
شرمنده...کیش بودیم!
میشه به همین قد کفایت کنیییییم؟؟؟
mobina goli
13 خرداد 92 16:24
Elahi g horbone m .sadegham besham


سلام عزیزممممم
خوش اومدی....
دلم واست خیلی تنگ شده!
ببوس مبینای خوشگلمو
مــآمــآنــے
13 خرداد 92 22:58
رشتم نرم افزار کامپیوتر ه


موفق باشی عزیزم...
مــآمــآنــے
13 خرداد 92 22:59
عاشق خرید سیسمونی ام
ولی این طور که بوش میاد کسی ما رو با خودش نمیخواد ببره


چرا؟؟؟
مــآمــآنــے
13 خرداد 92 23:00
تو پستای قبلی وزنامو نوشتم

قبل از بارداری 54_55 بودم


نمی دونم چرا این ماه هنوز وزنی اضافه نکردم!
یعنی وروجکم رشد نکرده آیا؟


نگران نباش.....همه چی خوبه.....
مامان کیان
15 خرداد 92 23:34
خخخخخخخ
اون وقت چه جوری مبل بزرگ و کوچیک میشی؟؟؟


خخخخخخخخ!
اینا همه بر میگرده به هنرمندیام!!!
ღبارانღ
15 خرداد 92 23:46
سلام..
ای جانم به این مامان گل... جانم به زهرا جونم....


فریبا
16 خرداد 92 1:58
وای مردم از خنده!
چطوری مبل بزرگ شدی زهرا؟!
جان من بگو!!!
دکمه!
کاش یه عکس از دکمه شدنت برام می ذاشتی


مبل بزرگ که از همه راحت تر بود فریبا....
حالا تو بگو من چطوری رنگ عوض میکردم!!!خیلی سخت بود!!

دکمه هه که عالی بود!
خودمم خیلی ازین ژستم لذت میبردم
مامان آریام
16 خرداد 92 3:13
یعنی من مرده این مادر و پسرم حالا خاله جون واسه ما چی میشی
از قیافه اش معلومه داره چه لذتی میبره با مامان بارپاپاپاش


وای بارپاپاااااا....
راس میگیاااااا
مامان طه
16 خرداد 92 10:10
زهرایی پس کوجایی؟


عزیزم تازه امروز از کیش برگشتیم!
جات خالی بود!
ستایش
16 خرداد 92 11:44



منممممممم...
ツ ستایش مهربون ✿ ستایش خوش زبون ツ
17 خرداد 92 3:43
وا محــــــــــــمد صــــــــــادق جان
اخه این چه حرفایی به مامان میگی
امان از دست این وروجکها حالا اینا خوبه که
ببین ستایش به من چی میگه :
مامانی ا لــــــــ ا غ شو به من سواری بده


ستایش
17 خرداد 92 13:59
عیدت مبارک عزیزم


به تو هم مبارک
ღبارانღ
18 خرداد 92 10:00
سلام..صبحت پر از استجابت دعاهای صبحگاهی...
خوبی مهربانم؟ رسیدن به خیر عزیزم...الهی همیشه به سفر و خوشی و عاشقانه باشی...
اینقدر دختر خوبی شــــــــــــــــــدم...دست به شینه نشستم...موهام را هم تو گذاشتم.سرم هم نیمه پایینه..تا خانوم ممعمم(معلم) که شما باشی بهم کارت امتیاز محمدصادق بدهی...خوبه؟


سلام به روی ماهت....
همین که دست به شینه(!) نشستی معلومه دختر خوبی هستی!!!
چشـــــــــم...کارتهای هزار آفرین تقدیم دوست خوبم....
فقط اگه محمد صادق بذاره عکسارو جمع و جور کنم!!!
ღبارانღ
18 خرداد 92 10:00
خودت و محمد صادقت عشقید...من چه کاره هستم مهربانم...؟


تو گلی
نمونه
ღبارانღ
18 خرداد 92 10:42
اینقدر خوشم میاد تو هم رنگ تمام کلهای جان برای محمدصادق خنده روم می شی...
خدا خنده های زیبا را از روی صورتتون پاک نکنه...ممنون مهربانم...


وااااااای ! چه رمانتیــــــــک....
یکی بیاد من و بگیرهههههه....
ღبارانღ
18 خرداد 92 11:24
معلم غلط گیر، غلط بگیرم ناب؟
جمله اخر پست را بخون...از خنده هاس شیرینش فهیمدم...به جای خنده های شیرنیش....


برو همکار منو مسخره نکن. ش و س را اشتباه نوشتم از بس ذوق داشتم.



از دست تو ....باران....
دارم از خنده غش می کنم!
محمد صادق هم طبق معمول بغل بنده تشریف دارن و هی می فرمایند: مامان چرا می خندی؟؟؟....آخه چرا می خندی؟؟؟
میگم: از دست خاله باران
میگه : چـــــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟
ღبارانღ
18 خرداد 92 11:24
قربون اون بارش عشق بشوم منــــــــــــــــــــــ...بوسش بکن هزار باره...خودم بودم می خوردمش...


مامان محمد
18 خرداد 92 11:36
سلاااااااااااااااااااااااااام زهرایی..
همیشه به گشت،رسیدن بخیر...
خوش گذشت؟؟؟؟؟؟؟
جامو خالی گذاشتی دیگههههههههههههه؟؟؟؟؟؟
محمد صادقم چطوره؟؟؟؟الهی خاله فرشته فداش بشه...
نمیدونی زهرا این چند روز خیییییییییییلی دلم برات تنگ شده بود...بسیار زیاد منتظر اومدنت بودم...
زهرایی خیییییییییییییییییلی زیاد دوستتون دارم...محمد صادقو حتتتتتتتتتتتتتتتما ببوسش...


سلام فرشته ی نازنینم!
دل منم واست تنگ شده بود عزیزم...
آره.....مگه میشسه یادت نبوده باشم!!!
مخصوصا بعد ازین که صدای گرمت و شنیدم!
منم خیلی زیاد دوستت دارم دوست مهربونم
فریبا
19 خرداد 92 2:24
راستی لینکمو بذار خب!!!


گذاشتم عزیزم...
کارات نمونه س...
حتما معروف میشی به زودی
hedieh
20 خرداد 92 12:43
ممنون خاله زهرا کوچولوتون رو ببوس از طرف من


ان شاللا همه ی مریضا شفا بگیرن..
زینب السادات(مامان تسنیم)
20 خرداد 92 17:12
خیلی سخته دکمه بشه آدم
رنگت را چطوری عوض میکردی؟؟؟
پسمل با نمک


به هر سختی ای بود اطاعت امر کردم دیگههههه.....