جریان عکس و گوشی مامان!
پسرک عزیزم...
بین "هزاران" دیروز و "میلیون ها" فردا...
فقط "یک" امروز وجود دارد!
آن را از دست مده...
**********************************
عکاسی از محمد صادق به روایت تصویر...
قبل از اومدن خاله زُخله (خاله زهره - به زبون ببخی!)
*خیلی وخ بود وا نمیستاد ازش عکس بگیرم!
منم دیدم الان خوش اخلاقه(!) از ترفند بده بستونی استفاده کردم!!!
من: مامانی.....عسلم......چن تا لبخند و ژست به مامان بده.........گوشــــــــــــــــــــــــیم و بدم!
و فلفل نمکـــی:
م.ص: مامان . خــالا بده.......گوشی بده......بده دیگــــــــــــــــه!!!!!
من: بفرما عسلم... ولی زود بدیاااااا...
هر چند.....(زهی خیال باطل!!!)
م.ص : مامان . ببین . عکس میگیرم!!!!
من:
و بعد از کلی گشتن توو منو و پیدا کردن برنامه ها ی مورد علاقه ش...و دیدن عکسا و فیلمها و... و تغییر تم دلخواه و ...
و باز من (اندرون یه مادر دو دل شده!) : ... خدایا چجوری ازش بگیرم حالا!!!
* خاله سوسکه(!!!): قوربون اون ژست پا رو پا گذاشتنت مـــادر!
من: خب. بده دیگه مامانی......
خاله زهره اینا دارن میاناااااا....
م.ص: نــــــه . می خوام ببینـــــــــــــــــم . اصن نمی خوام .
*مثلا قهر کرده!
و من: طبق معمول ......
فعلا بیخیالش میشم و دنبال یه روش جدید میگردم که چجوری و کاملا مسالمت آمیز گوشی و ازش بگیرم!!!!!
پ.ن ١: نمی دونم دوربینمون چش شده!
یه مدته که هی زود به زود باطری تموم میکنه!
اون لکه های سیاه -توو عکسا- دستاورد جدیدشه!
خدا بقیه شو به خیر بگذرونه!
پ.ن 2 : این پست مال 1 اردیبهشته! امروز یه عکس جامونده رو اضافه کردم!!!!