محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

...مادرانه هایم برایت

پی نوشت نامــــه - نوروز92

1392/1/26 11:41
نویسنده : زهرا (✿◠‿◠)
1,023 بازدید
اشتراک گذاری

                                             ســــلام...

پ.ن ١: ان شاللا که سال خوبی پیش رووتون باشه.

 

* عکس از همسری ! راه آهن تبریز!!!

پ.ن 2 :سفر متفاوتی داشتیم...کلا سیستم حمل و نقل قطاری به برکت ما آباد شد!!گاوچران

       بندرعباس-مشهد    مشهد-تهران     تهران-تبریز     تبریز-تهران     تهران-بندرعباس

* تهِ قطاره! مهماندار نمیذاشت کسی بِره! میگفت اگه رییس قطار سر برسه بد میشه! خلاصه رازیش کردم یه لحظه عکس بگیرم و زود برگردم!!!

                                **************************************

پ.ن 3 : حالا حساب کنین چن روز و شب از سفرمون و توو قطار گذروندیم!!!؟؟؟

پ.ن 4: (پیش اومد !) ولی دیگه این مدلی نمیریم سفر! خیلی خسته شدیم! محمد صادق طفلکم که خیلی ضعیف شد!افسوس

ولی خب.....................تجربه ی جالبی بود!نیشخند

                           ***************************************

پ.ن ٥ :توو حرم امام رضا بوی عید خوشبوتر از هر جای دیگه به مشام میرسید!بغل

                           *********************************

پ.ن ٦ : وقتمون کم بود! فقط توونستیم بریم الماس شرق! اونم که اصلاً نشد خرید کنیم!!!ابرو

گفتیم ایندفعه دیگه ازین ماشینا واسش کرایه می کنیم و میشینه تووش و ما رااااااحت خرید می کنیم!

طفلی بچه مون هم خسته نمیشه!!!!بغل

ولی... منتظر

یکی هـــــــــــــــــــی(!) باید شازده رو می برد و میاورد! کلا به یه دقیقه یه جا موندن هم رضایت نمیداد!!!

خب مام دوس داشتیم نظر هم و واسه چیزایی که می خریم بدونیم!!!

پس بعد از ٢ ساعت ماشین گردی(!!!) بدرودِ الماس شرق گفتیم!!! وقت تمام

                            ***********************************

پ.ن ٧ :از پروما هم خیلی تعریف شنیدیم ولی وخ نشد که بریم!

                                *********************************

پ.ن ٨ : البته این اوضاع فقط توو مرکز خرید نبود! توو حرم هم همین طور!!!

واسه همین من و همسری ساعات و تقسیم کردیم و نوبتی (تنهایی) میرفتیم حرم! از خود راضی

                           ************************************

پ.ن ٩: محمد صادق و ٢ بار بردیمش حرم!!!

یه بار که با همسری تصمیم گرفتیم با هم بشینیم!!!مژه

رفتیم رواق امام خمینی و یه نیم ساعت نشستیم!!

چه نشستنی؟؟؟که همون نیم ساعتم همه ی چشما به طرف ما بود!!!نیشخند

بس که پسری این ور و اون ور میدوید و میپــّرید(!) بچه های اطراف و هم به وجد آورده بود!!!هورا

فکر کنم اطرافیامون که بچه کوچیک -یا لااقل پسربچه(!!!)- نداشتن وقتی مارو میدیدن این شکلیسبزمیشدن!!!

روی ما هم که هر چی سینه ستبر کرد دید که نخیـــــر.........پیش نگاه مردم کم میاره!خجالت

بیخال شدیم و پا شدیم رفتیم!!! و اطرافیان => از خود راضی

                         ********************************************

پ.ن ١٠ :سفر به ارومیه!

اون روزا محمد صادقم کسل بود و خیلی سر حال نبود!

هر چی گشتم عکسی پیدا نکردم که بتونم اینجا بذارم! خنثی

                            **************************************

پ.ن ١١ :ورود به شهر گرما و رکابی و شلوارک (!)

                                                                               پایان سفر نوروزی ٩٢ چشمک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (37)

الیسا
26 فروردین 92 11:04
محمدصادق ماشاالله چقدر بزرگتر و آقاتر شدی ... خوشحالم که تعطیلات خوبی داشتی ...

همیشه دلت به گرمای خانواده ات روشن ... راهت سبز ... لحظه هایت ناب ... لبخند زمزمه زندگی ات .

زهرااااا ممنون برای عکساااااا ... دلتنگش بودم ... بسیااااار ...

می بوسم روی ماه هر دوتان را . بیادتانم .....

الیسااااااا....
اگه بدونی چقد دلتنگت بودممممممم!

خوشحالم از حضور دوباره ت!
مامان طه
26 فروردین 92 12:41
سفر به خوش عزیزدلممممممم

ای جانم محمدصادقو

ببوسش

ایشالاهمیشه به شادی و زیارت

پس عکس همسریت کو؟


عزیزممممم...
منظورم این بود که عکس و همسری گرفته!
مام پارسا
26 فروردین 92 17:04
ای جااااااااااااانم...چه سفر پر ماجرایی داشتید
قطار هم صفای خودشو داره که ما سالهاست به خاطر تنبلی و راحتی ماشین شخصی قیدش رو زدیم...ولی پارسا خیلی مشتاقه که سوارش بشه...آخه بچه ام بیچاره هنو سوارش نشده
ولی فدای محمد صادقم بشم...خب راه سفرتون خیلی طولانی بود...ضعیف کردید بچه مو...از اون خنده های خوشگلش خبری نیست


محمد صادق که عاشق قطار و شیطونی تووش بود!!
یه بار با قطار برین...
حتما پارسا ذوق میکنه!
تجربه ی جالبیه!
مام پارسا
26 فروردین 92 17:05
این ماشین های الماس شرق بیشتر باعث اذیت شدن پدر و مادره....ما هم یکسال و نیم پیش که رفتیم از سر دلسوزی از این ماشینها کرایه کردیم ولی رسماً بیچاره شدیم


پس این بلاهه اپیدمیه!!!
مام پارسا
26 فروردین 92 17:06
ایشالله همیشه تنتون سالم و دلتون خوش و جمع سه نفره تون گرم باشه و تا می تونید به گشت و گذار و زیارت برید


ممنون گل گلی ازین دعای قشنگت
مام پارسا
26 فروردین 92 17:07
قربون تیپ رکابی و شلوارکی عسلم برمممممممممممم


مامان سانلی
26 فروردین 92 17:26
به به عجب سفر طولانی داشتین...تهران اومدین ما رو هم خوشحال میکردین ....میومدین پیشمون...
ببخ نازنینم مثل ماه میمونی تو همه عکسها

همیشه خوش باشین و در سفر


عزیزمممممم
شما لطف داری
سوده مامان ماهان
26 فروردین 92 20:12
به به كل ايرانو كه گشتين اميدوارم خوش گذشته باشه.زيارت هم قبول
ماشالله گل پسر چه آقا شده.


ممنون
جدی؟
بزرگ شده؟
مامان محمد
27 فروردین 92 1:07
وای زهرا،عکس گل این پستت چققققققققققققققدر قشنگه...من اساساً از این گُلا با این هیبتشون رو دوست دارم...مرسی ازت،لذذذذذذذذذذذذت بردم..
راستی،عکس راه آهنشوووووووو...محشره...اصلا رویاییه...می بینم کهههههههههههه تو هم کم احساساتی و رمانتیک نیستیااااااااااااااااا!!!!!!
بابا رمانتیک....بابا احساساتی..


احساساتی؟
اوووووووووه.....تا دلت بخواد!
مامان محمد
27 فروردین 92 1:13
ای جونم...بگردم محمد صادقمو با این الکی خوابیدنش...خاله جون فک نمیکنی که خیلی تابلو کردی؟؟!!
خاله،اگه به این کارت ادامه بدی میامو هلپّــــــــــــــــــــــــی می خورمت خوشمزه من...


وای فرشته!
اینقد ذوق زده بود که نگو....
تعجب کردم!خودش میرفت روو تختش و میگفت: تختمه....می خوام بخوابم!!!
آخه هیش وخ موقع خواب از بغلم جم نمی خورد!!!
مامان محمد
27 فروردین 92 1:17
وای چه عکسای قشنگی از حیاط حرم گرفتی مخصوصاً از گُلای خییییییییییییییییییییلی رنگارنگش...بسی لذذذذذذذذذذذذذت بردم...ممنونم زهراجون..اینجام احساساتتو خوب خرج کردیااااااااااااااااااااا..

نگاهت خوب حال و هوارو درک کرده نازنین
مامان محمد
27 فروردین 92 1:24
باورت میشه زهرا!!!من هنوز سفر با قطار نرفتم...یعنی اصلا تا به حال سوار قطار نشدم...نمیدونم سفر با قطار راحته یا ناراحت...خخخخخخخخخخخخ..

ولی مثل اینکه گل پسریت با سوار شدن ماشین تو بازار بهش خیلی خوش گذشته...اصلا هم براش مهم نبود بدونه که شما برای چی بازار اومدین...فک میکنه بازار اومدنتون فقط به خاطر این بود که خودش سوار ماشین شه...

حس رانندگی بهش دست داد...نیگا چطوری بدون نگاه کردن به جلو داره رانندگی میکنه...

بابا راننده...بابا این کاره...بابا حرفه ای...




خیلی خوب و راحته!

ولی مبدا-مقصدیه دیگه!

مثل ماشین نیس که هر جا خواستی وایسی !!!!

***********************

آره.والا.دقیقانم انگار واسه ماشین سواری رفته بودیم!

*********************

شاید ظاهرا ناراحت بودم که دست خالی بر میگردم! ولی از تــه دل خوشحال بودم وختی لبخند ذوق و توو چشاش میدیدم!
مامان محمد
27 فروردین 92 1:28
الهی خاله فدای اون چشای خوشگلت بشه عزیزکم...در هر صورت چه با لباس گرم و بلند و چه با لباس کوتاه و خنک خوردنی هستی خاله جون...
مامانش زودی برو براش اسپند دود کن هر چند که من اصلا چشمام شور نیست...
نون قندیه من...شیرین عسل من...اومدم که بخورمت..


زنده باشی عزیزم
فریبا
27 فروردین 92 3:24
وای زهرا خدا قوت... حسابی تهران رو دور زدی که



فک کنم منظورت ایرانه!!!
آره....کار همیشه مونه!!!
تابستونا بیشتر!
فریبا
27 فروردین 92 3:25
این وروجک چرا حال نداشت تو ارومیه؟!
ای جان چقدر هم مظلوم شده توی عکس آخر


آره.....میبینی فریبااااا...
بچم ایندفعه داغون شد...
به قول زهرا که ازون خنده های شاد کننده شم خبری نیس!
مامان امیرمحمد
27 فروردین 92 10:23
عزیزم همیشه به گردش و مسافرت ...
ما هم تاحالا با قطار مسافرت نرفتیم ... بدم نمیاد که بریم ...
به امتحانش می ارزه ...
اونم به همراه
سفری که با امیرمحمد به مشهد رفتیم داستانهای شما رو داشتیم ... تو حرم ... تو مراکز خرید ... تو باغ وحش ... پروما سرزمین عجایب خیلی خوبی داشت که امیرمحمد و حسابی سرگرم کرده بود ... انشاء الله تو سفر بعدی وقت بیشتری داشته باشین و بیشتر بهتون خوش بگذره ...
محمد صادق قشنگمو ببوس لطفا



آره....به یه بار رفتن می ارزه!
امتحان کنین!
حال و هوایی داره واسه خودش!
*******************
پس شمام به روز ما افتاده بودین؟!!!
مــآمــآنــے
27 فروردین 92 13:17
سلام عزیزم
دیگه به ما سر نمی زنی چرا؟!

سفر با قطار سخته ولی یه بار رفتن تجربه ی خوبیه




عزیزمممممم
شرمنده!
این روزا زیاد پای نت نیستم!
میام پیشت
مــآمــآنــے
27 فروردین 92 13:18
دلمون عجیب مشهد و ساعتها نشستن تو صحن و یاد کردن از دوستان و آشنایان خواست
ولی چه میشه کرد وقتی قسمت نباشه و لیاقت نداشته باشیم


شما ماهی....
قسمتت میشه ان شاللا به زودی
لابد قسمته که پسر طلا رم با خودتون ببرین!
ستایش مهربون ❀ ستایش خوش زبون
27 فروردین 92 13:29
سفر خوش به سلامتی ایران گرد شده بودی زهرا جون عکساتون خیلی خوشکل بودش واقعا سفر کردن با بچه ها این شکلیه چه کارش میشه کرد باید تحمل کنی


آره....دقیقا....
مامان سيد محمد سپهر
28 فروردین 92 9:30
سلام مي دونين جناب سروان من چه كيفي مي كنه وقتي اين جمله را مي شنوه .....به روزيم






نــــــــــــــه! نمی دونم!


وایسا بیام ببینم!
مادر کوثر
28 فروردین 92 11:57


عزیزمممممممممممممممممممم
چه سفرنامه مختصر و زیبایی
اصلا از خوندنش خسته نشدم
ممنون
از دست بعضی مامانا که با جزئیات سفرشون رو نوشتن و آدم وسط خوندن هی ضعف میکنه

عکسا خیلی خوشمل بود
زیارتتون بازم قبول

راستی
ما هم بروزیم با یه پست بهاری
لطفا اینجوری وارد بشید


عزیزممممم..
می دونم چی میگی....
***************
نگاهت قشنگ بود
ممنون
علامه كوچولو
28 فروردین 92 12:31
سلام امروز قصد دارم به همه محمدهاي وبلاگي سلام كنم:
سلاااااااااااااااااااااااااااااام
خوشحالم از اشناييتون


سلام به روی ماهتون...
فهیمه مامان سینا
29 فروردین 92 11:16
من تا حالا با قطار سفر نکردم...خیلی دوست دارم یه مسیر مثلا 15 16 ساعته رو با قطار برم فک میکنم خیلی کیف داره
میگم چه ماشالا بزرگ شده محمد صادققیافشم تغییر کرده ماشالا ماشالا هر روز ناز و نازتر میشه

دفعه بعد که اومدی و منم بودم حتما با هم پروما و دو سه تا جای دیدنی رو با هم میریم ایشالا...



آخجووووووون....بازار گردی با فهیمه!!!
ان شاللا...
ღ باران ღ
29 فروردین 92 21:53
سلام از باهوشی هام برات بگم...

نوشتی عکس همسری...من فکر کردم یعنی عکس همسرت را گذاشتی..گفتم عزیزم چقدر ذوق داشته...بعد فهمیدم نههههههههه عکاس همسری بوده...




ههههههه!

اتفاقا خیلیا اینجوری فکر کردن!

به گمونم من بد نوشتم!!!
ღ باران ღ
29 فروردین 92 21:54
هیچی مردم را بیکار کردی به خاطر دل ما...قشنگ گفتی مسیرهای قطار را.


ღ باران ღ
29 فروردین 92 21:55
پ. ن 9 را خیلی زیبا نوشتی...


حرف دل بود....اونم چقـــــــــــد طولانی که فقط همین قدش و اینجا جا دادم وگه نه اگه با جزئیاتش میشنیدی پس غش میکردی از خنده!!!
ღ باران ღ
29 فروردین 92 21:56
الهی همیشه بهتون خوششششششششش بگذره..با قطار..پیاده.هواپیما..ما شین..کلاااااا..خوش بگذره...




چه بامــــزه.......ممنــــــــــــــون عزیزم ازین دعای شیرینت
مامی امیرین
29 فروردین 92 23:54
خسته نباشی خانمی..
با بچه کوچیک جاهای زیارتی که جای خود داره جاهای تفریحی هم نمیشه درست و حسابی رفت
ولی خوب این هم یه تجربه جدید بوده..
گلپسری هم آقا شدنش کاملا تو عکسها معلومه


آره......واقعا...
تا یه مدت باید از کیف خیلی چیزا چشم پوشی کرد!
*******************
جدی؟ بزرگ شدنش محسوس بوده؟
آخه این دفعه خیلیا گفتن!
چه جالب!
مامان کیان
30 فروردین 92 1:17
زیارتت مجددا قبول باشه محمد صادق جووووون
آخ که من میمیرم واسه شلوارکو رکابی بچه هاااااا چیه همش لباس گرم و کلاه و ...


ممنون عزیزم!
منم عاشق شورت و رکابی واسه بچه هام!
خیلی بهشون میاد!

فکر کنم سرمایی هستی که از سرما فراری ای؟؟؟
حالا من اینقد گرمایی م که همش در حال پختنم!!!
علامه كوچولو
31 فروردین 92 9:17
سلااااااااااااااامي دوباره
اين بار مفصل پستتون رو خوندم و واقعا لذت بردم
فكر كنم تو اين مدت قطار حكم خونتونو داشته چون همه ساعات و اوقات سفر رو توش ميگذروندينو عجب كيفي داره........چون من اصلا تجربه نكردم ميگما
با اين حال خداروشكر بهتون خوش گذشته


علیک الســــــــــــــــــلام
ممنون که وقت گذاشتی و پست و خوندی!
اگه امکانات قطارش خوب باشه دقیقا همین کیف و داره که میگی!
آشنا
31 فروردین 92 14:54
سلام دوستم.
یه سوالی دارم.
وقتی تو نی نی وبلاگ برای آدم نظر می ذارن توی آخرین نظرات خوانندگان می تونیم ببینیمشون و ویرایش یا حذف کنیم.
چطوری می شه تاییدشون کرد؟


آره دوستم...
می تونی ببینیش.....ویرایش کنی.....حذف کنی....
دکمه ی نایید داره واسه تایید کردنشون
نیلوفر
31 فروردین 92 16:00
_____████ ____________
_____██████ ___________
____████████__________ ▌
___███____███_________ █
___██_______██__________▌
__███________█__________▌
__▌●█________█_________█
__███_______ █_________█
___██_______█________██
____________██_______██__▌
____█______██______███_ █
_____▌_____██_____████_█
__________███___█████_█_█
________███__██████__█_█
______███__████____██_█
_____███_█████_████_█
____████_██████_███_█__▌
___████_█ █__███ _█__██_▌
__█████_████_▌_█_███_▌
_█████_██___██___██_█
_█████_███████_███__█__██
_███_▌███___██____██_███
_███_▌█████___███__█__█
_████_▌▌___█__█_██████
__██████_████__▌_████
___█████_____████████
._=--███████████████ا
_=--=_-████████████
=--_=-_=-█████████

یه سری به ما بزن


اومدم عزیزم...
فریبا
1 اردیبهشت 92 1:27
زهرا؟ تو چرا تنبل شدی دختر؟
از من سرایت کرده نکنه؟
بیا بنویس دیگه... **


فریبا...
یه کمی سرم گرمه! واسه همینه!
مامان سيد محمد سپهر
1 اردیبهشت 92 8:22
ممنون عزيزم


مامان سيد محمد سپهر
1 اردیبهشت 92 8:24
عزيز دلم زيارت قبول...پروما اصلا جاي خوبي براي خريد نيست قيمت ها خيلي بالا هست تجربه اش را داشتم....انشاء الله بازم به سفر


ممنون..
عه! جدّی؟
مامان کوروش
1 اردیبهشت 92 14:10
سلام عزیزم ممنون که پیشمون اومدی گلم باران از دوستای گل منه خوشحالم از طریق اون با هم اشنا شدیم
عزیزم در باره تقویم باید با برنامه فتوشاپ درستشون کنی اگه داریش بهم بگو تا چه حد بلدی و سوالی داشتی کمکت کنم عزیزم باید با اون برنامه درستش کنی خواستی بیا وبم بپرس جوابت رو با کمال میل میدم عزیزم


میام پیشت....
مامان آریام
4 اردیبهشت 92 17:46
اگه میدونستم میاین تهران حتما یه قراری با هم میذاشتیم سفر با قطار خیلی سخته...اما باز هم خاطره میشه و امیدوارم همیشه بهتون خوش بگذره


منم مشتاق دیدارتم دوستم!
ان شاللا قسمت شه هم و ببینیم!