محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

...مادرانه هایم برایت

نامه به فرزندم...

1391/11/4 12:09
نویسنده : زهرا (✿◠‿◠)
1,420 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی شما خوبا...

نمی دونم چرا هی کِسلی از نت چن وخ یه بار میاد سراغم !!!!خمیازه

به قول یکی از عزیزام ......... اگه تُن تُن آپ کنی این بلاها سرت نمیاد!!!!ابرو

اگه بتونم سعی می کنم زود به زود آپکنم!!!! دروغگو       !!بنویسین روو یخ!!نیشخند

بگذریم...

توو وبلاگ یکی از دوستام یه متن جالب دیدم...

دوست داشتم شمام بخونینش....

یه کوچولو دست کاریش کردم!!!!

من که نتونستم......ولی به نظرم اگه یه کم پخته تر شه خیلی متن قشنگی از آب در میاد!!!

 

                 *************************

*یـــخ نوشت : امسال -اینجا-  از اواخر دی هوا سرد شد!!!

(خیلی دیرتر از سالهای قبلِ.........ولی اینم واسه 25 -20  روز غنیمته!!! چون از اواسط بهمن هوا شروع به گرم شدن میکنه!!!)

الان تقریبا یه 5 روزی هست که هوا سرد شده....

یه چیزی دور و برِ 16 - 10 درجه!!!       !wooooooow      واسه بندر عالیه!

اینجا وسایل گرمایشیِ مناسبی نیست..... سردِ!!!بخاری برقی خیلی جواب نمیده!!!!

تــــموم سعی مونُ  می کنیم تا توو این سرما حســـــــابی کیف کنیم!!!!مژه

                            

فرزند عزیزم:

روزی که تو ما را در دوران پیری ببینی، سعی کن صبــــور باشی و ما را درک کنی....

اگر ما در هنگام خوردن غذا خود را کثیف می کنیم...

 اگر نمیتوانیم خودمان لباسهایمان را بپوشیم... 

اگر در راه رفتن نیاز به کمک داریم.... 

اگر نیاز به محبت و همدردی و عشق داریم....

اگر از تو می خواهیم که ما راتنها نگذاری...

اگــــــــــــر......                          

و زمانی را  به خاطـــــر بیـــاور  که ما ساعتها از عمر خود را با عشـــــق صرف آموزش همین موارد به تو کردیم!

اگر در هنگام صحبت با تو، مطلبی را هزار بار تکرار می کنیم.............. حرفمان را قطع نکن و با صبوری به ما گوش بده !

هنگاهی که کوچک بودی.....حرفهایت را بار ها و بارها تکـــرار می کردی و ما هــــــر بــــــار مشتاق تر از قبل بودیم برای شنیدن  تکرار مجدد حرفت ...

اگر مطلبی را بار ها از تو خواستیم که برایمان بگویی و توضیح دهـی........کلافه نشو....

هنگامی که تو خردسال بودی، ما یک داستان را هــــــزار بار برای تو می خواندیم ...

تو بــاز هم می خواستی تا برایت بخوانیم و مـــــــــا با تمام عشـــــق برای چندمین بـــار برایت می خواندیم...

هنگامی که مایل به حمام رفتن نیستیم................خجالتمان نده و به ما غر نزن.

زمانی را به خاطر بیاور که ما برای به حمام بردن تو به هـــــــــــــــــزار کلک و ترفند متوسل می شدیم.

هنگامی که ضعف ما را در استفاده از تکنولوژی جدید می بینی.......به ما فرصت فراگیری آن را بده .......

وبا لبخند تمسخرآمیز به ما نگاه نکن...    

   یادت آمد....

تو هیچ نمی دانستی....

و ما با تمام عشقی که به بودنت کنــــارمان داشتیـــم ......پا به پای قدرت یادگیری ت همراهی ت کردیم....                                                                    

چگونه بخوری....چطور حرف بزنی....... چگونه لباس بپوشی ....... و چــگــونه با زنـــدگی مــواجــــه شـــوی !

هنگامی که در زمان صحبت، موضوع بحث را از یاد می بریم.......... به ما فرصت کافی بده که به یاد بیاوریم در چه مورد بحث میکردیم ...

و اگر نتوانستیم به یاد بیاوریم، از ما عصبانی نشو.

مطمئن باش که  آنچــه  برای ما مهـــم است....... با تـــو بودن و با تـــو سخن گفتن است نه موضوع بحث!

هنگامی که پاهای خسته مان به ما اجازه راه رفتن نمیدهند ....                                            

دستانت را به ما بده ....... همانگونه که در کودکی اولین گامهایت را به کمک ما برداشتی.                 

 از اینکه ما را در کنار خود می بینی احساس غــــــم، خشــــــم و ناراحتـــــــی نکن!

 در کنار ما باش.........

  ما را درک کن........

 و ما را یاری ده......

 

ما را با عشـــــق و صبـــــوری یــاری ده  که راه زنـــــدگـــی مان را به پــــایـــان ببریم!

ما نیز پاداش تو را با لبخندی و عشقی که  همــــواره  به تو داشته یم خواهیم داد.

دوستت داریم فرزندم.

                                              پدر و مادر تـــو

                        ******************************************

دعا نوشت : خدایا خودت کمکمون کن واسه مامان و بابامون بچه های صالحی باشیم و قدر زحماتشون و بدونیم و نمک نشناس نباشیم!!! 

فرزندانه نوشت : مامان و بابای عزیزم همیشه و همیشه و همیشه عاشقونه دوسِتون دارم...

ببخشیدم اگه روزی باعث شدم خاطر نازنینتون رنجیده بشه.....ماچ

                                                                   دختـــرتون : زهـــــرا (✿◠‿◠)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (45)

مامان کیان
28 دی 91 13:00
1 منم بندر میخوام
2 متن بسیار قشنگی بود ولی راستش خیلی دلم گرفت!یعنی واقعا ما که با هزار عشق و امید بچه هامون رو بزرگ میکنیم و سختی میکشیم بعدا که بچه ها بزرگ شدن میخوان باما چی کار کنن؟!


1-عزیزمممممممممم....
بیا....بیا...هوا خوبه...
2-منم هر بار که می خونمش همین جور میشم!!!!
مینا
28 دی 91 17:04
سلام زهرایی متن خیلی زیبایی بود.به نظر من اگه ما بچه هامون رو درست تربیت کنیم وخودمونم برا پدر مادرمون فرزندان صالحی باشیم و همیشه احترامشون نگه داریم حتما بچه هامونم از ما الگو می گیرن چرا که این نوشته ها تنها برا بچه هامون نیست ما هم بچه های پدرو مادرامون هستیم پس بهتر این نوشته ها رو اول خودمون یاد بگیریم بعد به فرزندامون یاد بدیم


سلام میناییِ عزیزم...
آره.........حتـــماً حتـــــما همین طوره!!!
حلا فک کن وختی بچه داشته باشیم چقد این مطلب و درک می کنیم.......واسه مامان و باباهامون!
اونوخته که می فهمیم چه زحمتای پنهانی واسمون کشیدن و حتی روحمونم خبر دار نشده...
مــــــا خــــیـــــلــــی مـــدیـــون مــامـــان و بـــابـــاهـــامـــونیم!!!!


خدا کنه بچه های صالحی واسشون باشیم...
الهی آمین...
سحر مامان محمدطاها
28 دی 91 19:35
سلام زهراجون متن خیلی قشنگی بود درعین قشنگی کمی دلگیر عزیزم مابایدکاری کنیم که بچه هامون ازما الگوبگیرن وبایدسعی کنیم فرزندان صالحی واسه پدرمادرمون باشیم تا اوناهم همینجوربشن.


دقیــــقـــاً....
مامان محمد
28 دی 91 21:53
آخ گفتی زهرا...منم بی حوصلگی و کسلی از نت اعصابمو به هم ریخته...هر کاری میکنم که حالم سر جاش بیاد و بیام،نمیتونم.


میگم که....
واگیــــر داره...
خخخخخخخخخخخ!
مامان محمد
28 دی 91 21:55
خیلی خوشحالم که هوای اونجا هم خنک شده زهراجونم...ولی مراقب خودتون باشین چون این هوا خیلی نامرده هاااااااااااا...



هنو هوای خنک نیومده دلتنگ رفتنشم....
اومدن و رفتنش تهایت یه ماهه!!!!!
هـــِــــــِــــِـــِـــی دنیا!!!
مامان محمد
28 دی 91 22:03
مطلبت خیییییییییییییییلی عالی بود...
ولی اگر به این قضیه فکر کنیم که:هر پدر و مادری برای دل خودشون و برای آرامش خودشون و صد البته بیدار کردن کودک درونشون که از همه اینها شیرینتر و لذت بخشتره،محبت کنه دیگه هیـــــــــــچ بچه ای نمیـــــــــــــــــــتونه جوابگوی محبت پدر و مادرش نباشه...
زهراجووووووووووووووووووووونم خیییییییییییییییییییییلی از این پستت لذت بردم عزیییییییییییییییییییییز دلم.

خدا کنه مام بچه های خوبی باشیم واسه مامان و بابامون...
این پستِ خیلی درگیرم کرده!!!!!
خوشحالم که خوشت اومده فرشته جونم...
مامان محمد
28 دی 91 22:05
اینها هم برای زهرای نازنینم و گل پسری خوشششششششششششمزه و شیرینش...



woooooooooow!
merciiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
مامان روژینا
29 دی 91 0:37
ای وایه من نبینم از بندر بد بگیا اینجا هوا سرده و وسیله گرمایشی نیست و .... خوب یه کم تحمل کن خوبه یه ماه اینطوریه هاااااااااااااا می دونی که من تعصب دارم رو بندر
بهدشم نصف شبی اشک ما رو در اوردی خوب شد ؟
خوب دلم نازکه چیکار کنم ؟نامه نمی نوشتی نمی شد ؟
ولی خارج از شوخی خیلی دلم گرفت واقعا از قدیم راست گفتن که تا پدر و مادر نشی قدر پدر و مادرت و نمی دونی
نامه خیلی قشنگی بود منم بعدا برای روژینا می زارم صبر کن دلش بسوزه دو روز دیگه جمعمون کنه
محمد صادق و ببوس و بچلون و بفشار و بهش بگو دوستش دارم حسااااااااااااااااااااااااااابی
راستی اومده بودم یه صفحه برات حرف بزنم که اشکم و در اوردی دفعه دیگه میام جبران می کنم


هی وای مــــن....بهار اومد!!!!
آفرین......خوب یادته ها.......فــــقــــط 1 ماه!!!!
دلتنگ سرمام....هنوز نرفته....
بابا ما همه جوره با سرماش کنار میایم......فقط زود نره......
که از همون دری که سرما میره.....افسردگی هم از همون در میاد سراغم.....
می دونیکه گرماش چطور آدم و خونه نشین می کنه!!!!
*************************
واقعنااااااااا...
یعنی من تا مامان نشده بودم عمــــراً می تونستم این جوری درک کنم....
**************************
هه هه هه هه!
جمعمون کنه روخوب اومدی....
زینب السادات(مامان تسنیم)
29 دی 91 2:33
یاد اون کلیپی افتادم که یه مدت تلویزیون میذاشت یه بابای پیر با پسرش تو یه باغ رو نیمکت بودن و باباهه چند بار به یه پرنه اشاره کرد و گفت این چیه؟آخرش پسره عصبانی شد و...
یادت اومد؟؟؟


آره....دقیقا...
منم تا خوندمش همون اومد توو ذهنم!!!!
زهرا _ مامان مریم گلی
29 دی 91 13:16
وههههه....چه متن باحالی بودابجی!

الان اپیدم گفتم بیام بهت بگم دیدم خودتم اپیدی....راستی اینقد بلند بلند اون عکس اولیه محمد صادقی رو ناز دادم که مریم از خواب بیدار شد گفت مامان ممد ساگته؟




اومدم خوندمت عزیزم....
خیلی م دلم گرفت....
مبینا گلی
30 دی 91 7:56
اولا سلام
دوما بچه جون ما حدود 4ماه هوای خوب داریم همینکه 4ماه کولر روشن نکنیم یعنی هوا عالیه نکنه هوای طرفای شما گرمتر از ماس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سوما متنت اشکمو در آورد
چهارما:انشاالله فرزند خوبی باشیم وفرزند صالح تربیت کنیم ....
انچه بکاریم همان رابرداشت می کنیم
پنجما:دوسسسسسسسسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتت دااااااااااااااااااااارم

اولا : علیک السلام
دوماً : 4 مـــــــــــــــاه؟؟؟
باورت نمیشه ما همین یه ماه پیش هم گهگاهی کولرمون روشن بود...
تا جایی هم که یادمه از اواسط بهمن هم دوباره گرم میشه و یکی در میون کولر می خواد!!!
هوای خوب که آره........ولی ســـــــــرد؟؟؟؟؟؟
خودت بگو.........مگه هوای ***ســــــــرد*** بیشتر از یه ماهه؟؟!!!
سوما: اشک منم دراورده....
چهارما : ان شاللااااااااااا
پنجما: منم خیییلی دوستت دارم ...... از ته دل!
ستایش مهربون ❀ستایش خوش زبون
30 دی 91 13:14
lovel…*
…..*..lovelovelo…*
…*..lovelovelove….*
..*.lovelovelovelove…*……………*….*….*
.*..lovelovelovelovelo…*………*..lovel….*
*..lovelovelovelovelove…*….*…lovelovelo.*
*.. lovelovelovelovelove…*….*…lovelovelo.*
.*..lovelovelovelovelove…*..*…lovelovelo…*
..*…lovelovelovelovelove..*…lovelovelo…*
…*….lovelovelolovelovelovelovelovelo…*
…..*….lovelovelovelovelovelovelov…*
……..*….lovelovelovelovelovelo…*
………..*….lovelovelovelove…*
……………*…lovelovelo….*
………………*..lovelo…*
…………………*…..*
………………….*..* …………………….



وااااای!
چقد love ترکوندی دختــــر!!!!!!
یــآســَمــَن
30 دی 91 13:41
سلام
خوبی؟
فسقلی خوبه؟
ما قراره 22 بهمن بیایم بندر و از اونور بریم کیش
فکر کنم هوا عالی باشه اونوقت

نامه قشنگ بود


سلام عزیزم...
عه؟جدی؟
چه خوب؟؟؟
آره....اون موقه دیگه هوا بهاریِ !!!
ولی خیلی مواظب خودت باش....
مــآمــآنــے
30 دی 91 13:41
خصوصی داری


وای چه خوووووب...
مبارکه!
مامی امیرین
30 دی 91 17:27
متن زیبایی بود.
این یه حقیقته که با مرور زمان بچه ها محبت پدر و مادرشون و فراموش میکنن. بچه های قدیم که خیلی خوب بودن الانی ها هم که ای..ولی فکر نمیکنم بشه از بچه های آینده انتظار صبر و شکیبایی داشت البت با مشضکلاتی که 100 در 100 در آینده با این وضع نابسامان مملکت خواهند داشت.
خوشحالم که هوا اونجا طوری شده که شما خوشتون میاد.


آخه ما آدما چرا اینقد فراموش کاریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!
ماماني
30 دی 91 17:33
سلام عزیزم
ممنون
خیلی لطف داری
عزیزمی
از نظرات الهام جون میگی 10 مهر
اون یه اشتباه بود
حساب کردم میشه 10 شهریور
خدا فسقلیتو برات حفظ کنه
ماشالله ش باشه
آره راحت باش گلم
هرجور دوست داری صدام کن


ان شاللا که به سلامتی پا به این دنیا بذاره و لذت مادر بودن و بچشی...
مامان کوثری
30 دی 91 19:16
سلام به شما دوست عزیز با طراحی تقویم کودک همراه با عکس کودک دلبندتون در خدمت شما هستیم تنوع طرح های ما رو حتما ببینید همه جوره در خدمت شماییم از طراحی و حتی چاپ http://temparti.blogfa.com/
مامان سانلی
1 بهمن 91 10:36
سلام زهرا جونم...خوبین.
قربون پسر گلم برم با این قیافه شیطونش..خیلی با مزه افتادی...خیلی ماهی
من بر عکس شما دلم هوای گرم میخواد..تو زمستون هیچوقت دست و پاهام گرم نمیشن...آتروپات لازم دارم همیشه سردم.یه گوله یخ..
مطلبتم خیلی غمناک بود...پیر شدن رو اصلا دوست ندارم.ولی دارم پیر میشم. ...دلم نمیخواد هیچوقت سانلی رو با پیر شدنم و کارام اذیت کنم....البته اصلا اصلا منظورم این نیست که پیرها اذیت میکنن.بر عکس خیلی دوست داشتنین و عزیز ولی فکر میکنم بچم بخواد همه جونی و زمانشو وقف من بکنه دلم میگیره.من الان برای اون این کارو میکنم چون از بزرگ کردنش لذت میبرم ولی معلوم نیست که اون هم بعده ها همین احساس رو داشته باشه .امیدوارم نرسم به جایی که بهش نیازمند و وابسته باشم.
دوست دارم دوست گلم


آتروپـــــات.....
یادش بخیــــــــر!!!
حالا من گریزون از گرمام...
کلا گرمای زیاد و سرمای زیاد آدم و کلافه می کنه!!!
عاشق مناطق 4 فصل م....
بابا مــــــادر فداکااااااار....
می دونم چی میگی عزیزم...
همه ی مامان و بابا ها همین و می خوان...
ولی خدا نیاره بچه ی نا خلــــــف!!!!
ان شاللا که تنت همیشه سالم باشه...
فهیمه مامان سینا
1 بهمن 91 14:21
خیلی عالی بود
ما هم یه چند روزی میشه که هوای شهرمون سرد شده ...هفته پیش که اصلا بخاری برقی روشن نکردیم...
آخرای اسفند و اوایل عید دوسال پیش اومده بودیم بندر و قشم ...از گرما تلف شدیمم...
ادب نمیشیم دوباره میخوایم همون موقعها بیایم تا از گرما تلف شیم


هه هه هه هه!
آره...اون موقع دیگه هوا گرمه!!!
الان که بیاین هوا خیلی خوبه!!!
چه خوب که میاین اینطرفا..
مامان ابوالفضلم
1 بهمن 91 23:47
سلام .من نمیخوام پیر شم.
ممنون از پست زیبا و غمگینانت.


پیــــر شی الهی.....
ولی سالم و سر حال....
اگه پیر ها نباشن....دیگه برکتی نیس!!!
*******************
ولی از تو چه پنهون.... خودمم گاهی همین فکرو می کنم!!!!!!
مامان ابوالفضلم
1 بهمن 91 23:48
ببخشید چی نوشتم
من دلم نمیخاد پیر بشم .


متوجه شدم عزیزم...
معمولا اشتباهای تایپی رو خودم درستشون می کنم!!!
مــآمــآنــے
2 بهمن 91 11:51
سلام زهرا جون خوبی؟
محمد صادق جان خوبه؟
بیا آپ کردم


سلام عزیزم...
اومدم و دیدم ورووجک تازتُ...
یاس
3 بهمن 91 2:12
سلام.اینروزا دلم گرفته ست.این مطلبت قلبمو درد آورد.واقعا قشنگ و در عین حال غم انگیز بود.دوستتون دارم


عزیزممممممممم....
نبینم دلت غصه دار باشه....
مام دوستتون داریم...
مام پارسا
3 بهمن 91 3:48
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام
ما اومدیممممممممممممممممممممم
دست ...جیغ...هورااااااااااااااااااااااااااا
خب دیگه بسه...خودتو جمع و جور کن...
می بینم که سرما به شمام رسید...خب خدااااااااااااااارو شکر...فقط یه وخ قندیل نبدین با این دما
شوخی کردم....به قول خودت واسه بندر عالیه
راستی اون جمله ات رو هم که گفتی زود به زود آپ می کنی نوشتم رو یخ
زهرایی یه سوال برام پیش اومده: چرا شما وسایل گرمایی ندارید؟؟؟؟؟؟؟...یعنی بخاری گازی ندارید؟
خب تا شما تو سرما حالتونو می برید من برم ادامه مطلب


به بــــه!
بالاخره تشریف آوردیـــن؟
خوش اومدیییییی...
هه هه هه هه!
ایول.....نوشتیش روو یخ؟؟؟
خوب شناختیا!
خخخخخخخخخ!
نه عزیزم......اینورا تازه داره گاز میاد...
واسه گرمایشی که خیلی استفاده نمیشه..........مگه واسه کارهای دیگه...
میگم که نهایت یه ماه خنکه......که اونم لباس های گرم می پوشیم!!!
شمام زیاد گاز و هدر ندین توو خونه ها.....لباس های گرم بپوشین....بیشتر هم مزززه میده!!!!
امضا : بابا برقی

مام پارسا
3 بهمن 91 3:49
ای جووووووووووووووووووونم جیگر خوش خنده خاله...فدای چال لپت بشم مننننننننننننن


زنده باشی عزیزم
مام پارسا
3 بهمن 91 3:52
خیییییییییییییییییییییلی قشنگ بود...یعنی عالی بود
با اینکه قبلاً هم این پستو خونده بودم ولی باز هم قشنگ و تکان دهنده بود
ایشالله ایشالله ایشالله
اینها هم برای متن اولت بود و هم برای دعاهای بعدیت



ممنون زهـــــرایی...
مام پارسا
3 بهمن 91 3:53
ایشالله اول خودمون بچه های صالح و خلفی برایر پدر و مادر هامون باشیم و بعد بچه هامون برای ما
یه جا یه جمله ای خونده بودم که می گفت: بچه هامون اون چیزی نمیشن که ما می خوایم..بلکه همون چیزی میشن که ما هستیم


ان شــــــــــالا.....
دقیقا همینطوره....
مام پارسا
3 بهمن 91 3:54
دوستت دارم عززززززززززززززززززززیزم...ممنون که در نبود ما به یادمون بودی
ما هم بروزیم


ما که همیشه به یادتونیم!!!
اومدم پیشت...
بازم نذرتون قبول...
یاس
3 بهمن 91 11:27
مرسی مهربونم. ممنونم ازت
یه عالمه. عاشقتونم و دوستتون دارم. سر فرصت میام و کلی برات میگپم. بوووووووووووس


خواهش می کنم عزیزم...
مام دوستون داریم...
یاس
3 بهمن 91 11:28
مرسی جگرم. بوووووووووووس


خواهش عسلم.مممممممممماچ
مامان محمد
3 بهمن 91 22:00



قوربون مهربونیت...
مامان علی اکبر
4 بهمن 91 4:24
سلام متن خیلی خیلی قشنگی بود.
زهرا جون بروزیم تشریف بیارید


اومدم عزیزم...
عکسای قشنگ گل پسری رو دیدم!
مامان شايان
4 بهمن 91 8:39
متن واقعا زيبايي بود. دستت درد نكنه مامان باذوق. من مي ميرم برا اين خنده محمدصادق با لپ توخاليش. بوووووووووس


خوشحالم که خوشت اومده...
مــاچ
مام پارسا
4 بهمن 91 13:41
ای جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم
من که ضعف کردم با دیدن عکس بالای وبلاگ
یکی بیاد منو بگیرههههههههههههههههه
زهرا...همچین محکم بغل کن جیگرمو و بچلونش و ببوسش
یعنی می خوام دادش در بیاد هااااااااا
دیگه ببینم چیکار می کنی


عزیزمممممممم...
چشــــــــــــــــــم! اطاعت امـــر!!!
فقط! الان خوابه!!!!
در اسرع وفت که پاشد این ماچ هارو رووش اعماش می کنم!!!!!
خخخخخخخخخخخ!
مهربان
4 بهمن 91 19:16
سلام زهرا جونم! خوبی عزیزم؟
من زیاد زیاد زیاد شرمندم که این مدت بهت سر نزدم...دیگه به بزرگواری خودت ببخش عزیزم...محمد صادق جونم چطوره؟ ماشالا مردی شده واسه خودش...


سلام مهـــــربان...
خیلی خوش اومدی....
نه بابا! این چه حرفیه دختر؟؟؟؟
شما هر وخ بیای خوشحال میشم...
زری مامان مهدیار
4 بهمن 91 21:05
زهرا جون خیلی متن زیبایی بود
ایشالا که پدر و مادرمون اشتباهاتمون رو ببخشن


ان شــــــــــــــــالللللللاااااااااا!
سمیرا مامان اهورا
4 بهمن 91 21:23
سلام به زهرا جون و محمد صادق عزیزم
واااای که چقد دلم میخواد الان اونجا بودم
زهرا جون خیلی لطف داری ممنون چشمای قشنگت قشنگ میبینه
چرا که نه حتما.الان کامل مینویسم واست میفرستم


سلام به روی ماهت....
بفرما.....
زود خودتون برسون که هوا میخواد گرم شه هااا
سمیرا مامان اهورا
4 بهمن 91 21:36
3 یا 4 تا ژله میوه ای رو جدا گونه با یه لیوان آب جون حل کن طوری که مایع ژلت شفاف شفاف بشه بع که سرد شد نصف لیوان شیر بهش اضافه کن و بریز تو یه سینی که دو یا سه سانت ارتفاع داشته باشه بعد بذار توی فریزر و بذار ببنده بعد از این که بست با قالب مخصوص قالب بزن و بریز توی ظرف مورد نظرت بعد یه ژله آلوورا رو با یه لیوان آب جوش حل کن و یه لیوان هم آب سرد بهش اضافه کن و بریز روی ژله های قالب زدت و بذار توی یخچال تا ببنده


وای.مـــــــــــــــرســـــــــی!
مبینا گلی
5 بهمن 91 1:17
عزیزم قالب جدید مبارک...می بینم که دختر عمه پسر دایی جفتشون قالب عوض کردن


بله دیگهههههه...
من و زهرا جونم از قدیم با هم دوقلو بودیم!!!
خخخخخخخخخخخخخ!
یادش بخیر!!!!
مــآمــآنــے
5 بهمن 91 10:42
می بینم که قالب تکونی داشتین


آره.........برنامه فتوشاپِ خوبی نداشتم!
فعلا ساده درست کردم...
تا بعد ان شاللا....
مامی امیرحسین
5 بهمن 91 15:05
با دیدن محمدصادق کلی سرحال شدم
با خوندن متن فسرده شدم... هی......


عزیزممممم...
دنیاست دیگه...........بی وفایی زیاده!
هی خدا.......عاقبت بخیرمون کن!
فهیمه مامان سینا
5 بهمن 91 18:43







مادر کوثر
7 بهمن 91 7:56
مرسی مامانی
عالی بود و پرمحتوا

از هوای سرد لذت ببرید


بله .....
همچنان مشغول لذت بردنیم!!!
مامان حسنا
11 بهمن 91 16:28
عزیزم از تو پیوندهای وبلاگ لینک کنی راحت تره


نه عزیزم منظورم اون لینک نیس!
سیدمسیب
13 بهمن 91 15:29
سلام...وبلاگ بسیارزیباوموفقی دارید....به من هم سربزنید منولینک کنیدولوگوی منوبذارین به وبلاگتون لطفا.....خبربدهیدمنم شمارولینک کرده ولوگوتون روبذارم به وبلاگم........آمدن شمابرای من افتخاراست....منتظرتم.....


بله حتما....
وبسایتتون واقعا زیبا و جذاب و آموزنده ست!!!
به شخصه لذت برم...
لینکتون می کنم.....امیدوارم بقیه هم استفاده ببرن!
آرزوی موفقیت روز افزون و براتون دارم...