بیتا ...(دختر همسایه!)
بیتا دختر همسایه بغلیمونه....
تقریبا تازه اومدن!(البته نه اونقد تازه که فک می کنین... ولی خب....)
چن روز پیش که خانوم همسایه باهام کار داشت اومده بود دم در! دخترشم بود و محمد صادقمم اومده بود دم در ومثل همیشه پاهام و بغل کرده بود!
بیتا که دیدش کللی نازش داد و گفت: خاله می ذاری بیاد خونمون؟؟؟!!
گفتم: نه! آخه محمد صادق هنوز کوچیکه!! کارای عجیبم زیاد می کنه! جلو چشمم باشه بهتره!!!
تو بیا خونمون؟!
از مامانش اجازه گرفت و اومد!!!
طفلی بچچچم نمیدونین چه ذذذوقی کرده بود! (٢باره که اومده خونمون!)
ماششاللا بیتا چه انرژی ای داشت!پا به پای محمد صادق بازی می کرد!بلکه ام یه جاهایی ببخ کم میاورد!!!!!!
واسه دیدن شیطنتاشون لطفا برین ادامه.........
بیتا: بیا محمد صادق نوبت توست!
محمد صادق: قممز نه! سیفییید !!!
بیتا: بندااااااز بنداااااااااااز
م.ص: غش غش غش غش...... (از خنده دیگه جون پرت کردن نداره!!!!)
بیتا: حالا بیا کتاب بخونیم!
م.ص:بله ه ه ه ه ه ه (د بدو توو اتاق...)
بیتا: بیا اینارو بشمریم ١ ٢ ٣ (با همراهی محمد صادق!) ... ١٠
خب...... چن تا انگشت داری؟؟؟
م.ص : ١٠ تا !!!
بیتا: الوووو سلااااام مامان من اینجام!!!!!!!!
م.ص: دینگ دینگ دونگ دانگ (دو ر می فا سو لا سی دووووووووو !!!)
من : بچچه ها من و نگااااا
***اوا مادر! چه بادی به غبغب انداختی !!!
م.ص:مامانییی شیشه بده........ بخولم (بخورم!)
بیتا:خاله بدین من بهش می دم!!!!!( حسس مادرونه رو میبینین؟؟؟ از بچچگی توو ذات دختراست!!!)
خخخخب .... می بینم که ه ه ه با تور بسکتبال می شه بازیای دیگه ای ام کردو ذوق زده شد!!!
و البته می شه..........