سفرنامه حج - نوروز 90....مکه!
سلام به دوستای خوبم....
ازون جایی که توو پست قبلی خیلی از دوستان توو وارد کردن رمز مشکل داشتن! ....
بنا بر این این پست و بدون رمز گذاشتم...
بفرمایید توو...........
دیگه کم کم داشتیم روزای آخر مدینه رو میگذروندیم!!!
خدای من! چقققققد دل کندن ازینجا سخته....
نمی دونی وقتی داری از صحن حرم پیامبر میگذری چه حسی داری؟!!!
جای پای پیامبر و حس می کنی! جای پای حضرت زهرا رو لمس می کنی! حضور غربانه ی ائمه رو با تموم وجودت احساس می کنی....
اونوقته که دل کندن ازونجا واست خیییلی سخته....خیلی سخت...
مدینه! تو را عقده ها در دل است اگر چه خداحافظی مشکل است
خداحافظ ای بهترین سرزمین خداحافظ ای قبر امّ البنین
خداحافظ ای کبریا را حبیب خداحافظ ای چهار قبر غریب
مدینه! بمان در غم دائمت چه شد کوچه های بنی هاشمت
خداحافظ ای غرق انجم شده خداحافظ ای تربت گمشده
خداحافظ ای سجدگاه همه خداحافظ ای خانه فاطمه
خداحافظ ای شمع هر انجمن محلّ نماز حسین و حسن
به خاک تو ای آرزوی همه بود جای پیشانی فاطمه
اگر میهمان بدی بوده ام به دامان پاک تو رخ سوده ام
از این درگهت با چه حالی روم مبادا که با دست خالی روم
اگر خواهی از خود جدایم کنی کرم کن که عبد خدایم کنی
آره - فقط عشق دیدن کعبه است که می تونه مرهم دل تنگت باشه!
دیگه کم کم آماده شدیم تا حرکت کنیم سمت مسجد شجره! تا محرم شیم !
تا وقتی که اعمال احرام و انجام بدیم خیلی چیزا بهمون حرام بود!
خود آزماییه خوبی بود!
توو مسجد شجره خوندیم:
لبیک! اللهم لبیک....
لبیک لا شریک لک لبیک...
ان الحمد ... والنعمه....لک والملک...
لا شریک لک لبیک.....
وما محرم شدیم .............
آفتاب که رفت سوار اتوبوسامون شدیم و راهیه مکه!!!
آقایون جلو!!! خانوما عقب!!!
آخه تا وقتی که اعمال و انجام نمیدادیم به هم محرم نبودیم!!!
البته باهم حرف میزدیما ولی واسه اینکه شیطون گولمون نزنه همه رو دور از هم گذاشتن!!!
من که ک.ر.م.و شده بودم....
تا نگام میکرد خندم میگرفت!!!
توو دلم میگفتم: الان همه میگن این دختره د.ی.و.و.ن.ه شده!!!
آخه همه خیلی سر سنگین و عاددددی نشسته بودن و فقط من و زهرا که پیش هم بودیم هی شیطونی میکردیم!!!!
مریم گلی هم هی وسط اتوبوس میرفت. میومد.....میرفت.میومد!!! (یادش به خیر!!) و مام=>
محمد صادقمم که همش بغلم خواب بود!!!طفلک بچم خسته شده بود!!!
*************************************************
آخر شبی رسیدیم مکه!
اول از همه یه ساعت بزرگ و روشن بالای یه برج بلند جلب توجه میکرد توو اون ظلمت شب!!!
من حدس زدم که باید کعبه همون جا باشه!!! (هوش و میبینی؟؟؟ بگو ماشاللا!!!!!!!)
ولی فکر نکنین که مکه هم مثل مدینه است و حرم معلوم میشه! نه!
آخه همون جوری که خودتون میدونین مکه شهر کوهستانیه!!!
***کعبه هم توو دل یه کوه انگاری!! حتما باید با اتوبوس بری! چون باید از دل یه کوه رد شی!
تونل و که رد کنی اونورش کعبه است!
ولی نه! بازم معلوم نیس!
کللللنی فقط بگم که آدم ذوق مرگ میشه تا بهش برسه!!!
*********************************************
کجا بودمممممممممم؟؟؟؟ آها !
تقریبا ١٢ شب رسیدیم به هتل که حاج آقا معصومی( روحانیه کاروانمون) گفتن که بهتره الان بریم و اعمال و انجام بدیم! چون خلوت تره و راحت تر !!!
بعد رااااااااحت بخوابین!!!
آخه یه سری پرهیزهای سخت داره! مثلا اینکه جلو صورت گرفته نشه و توو آیینه نبینیم و ....
و ور داشتن مقنعه از سرم مشکل بود که یه وقت کل صورت پوشیده نشه.....
آیینه که واسه ما خانوما هییییییییچ!(این یکیش خیلی سخت بود!! خوب آدم ممکن بود یادش بره!!!)
و خیلی چیزای دیگه!! گفتم که.......عجب خود آموزی ایه!!!
**********************************************
همه رفتن.... بازم فقط من موندم و زهرایی!!!
چون بچه کوچیک داشتیم!!!! و نمیشد با اونا بری اعمال انجام بدی!!!
خلاصه که ما تا اومدن اونا خوابیدیم...... با اعمال شاقققه!!!! با کللی ترس که یه وقت اعمالمون خراب نشه!!!!
من با همون مانتو و مقنعه خوابیدم!!!
دم دمای صبح بود که اونا رسیدن!
در اتاق واشد! همسری اومد و گفت : سلاااااااااااااااااام !
(با ته خنده ای) گفتم: بیا برو کنار خجالت بکش!!! اینقد با ذوق باهام حرف نزن!!! من بهت محرم شدم! شما که به من نه!!!!
**************************************************
شیر محمد صادق و داده بودم و همه کاراش و کرده بودم و سپردمش به باباش و با زهرا راهیه حرم الله شدیم...
زهرا تقریبا ٦ ماه پیشش با مامان شوهرش اینا رفته بودن و شده بود راه بلد من!!!
توو راه حاج آقا معصومی رو دیدیم!!
یه تریپ اشاعه ی معلومات کردیم و راه افتادیم!!!
صبح زود... توو خط واحد...سمت کعبه...
من: وای زهرایی اصلا باورم نمیشه!
زهرایی: آره - منم همین طورم... این بار مشتاق ترم!!!! پشت اون کوهه!
تونل و رد کردیم و یه صحن بزررررگ....
ولی اونجام که نبود....
رفتیم و رفتیم...
یه پله برقی می خورد میرفت پایین!
بعد یه کوچولو پیاده روی و.... چن تا پله سمت بالا!
قلبم اینقد تند تند میزد که نگو!!!
یعنی این پله ها تموم شه کعبه رو با چشم خودم مستقیم می بینم؟؟؟!!!!
پله ها رو دونه دونه و آروم آروم اومدیم بالا و....
واااااااااااااااااااااای! خدای عزیزممممممممممممممم! من اینجام... تو صحن حرمت! باااااااااورم نمیشه!
چه عظمتی.........چه جلالی..........چه شکوهی!
همون جا سر آخرین پله سرمون رو به سجده ی شکر گذاشتیم و تا میشد خدا رو شکر کردیم!!!
من از هیجان زودی سرم و آوردم بالا و دوباره نگاه کردم!
یه خونه ی سنگیه بزرگ (البته نه اونقد که توو تلوزیون بلند جلوه می کنه و آدم فکر میکنه دیگه سقفش توو آسموناست!!!) که رووش پارچه ی مشکی بود که خودپارچه نوشته داشت! لا اله الا الله.. محمد رسول الله... ( دقیق یادم نیست! چی نوشته بود!!!)
خلاصه با همون لباسهای سفید رفتیم طواف کردیم و سعی صفا و مروه رو انجام دادیم و...
توو این مدت ٦ روز چندین بار دیگه ام رفتم ولی مثل مدینه راحت نمیشد برم... آخه مدینه از هتلمون تا مسجد النبی پیاده ٥ دقیقه بود! ولی اینجا باید اتوبوس سوار میشدی!!!
چن بار با محمد صادقم ٣ تایی رفتیم خیلی خوب بود!
یه بارم من و همسری ٢ تایی رفتیم که عاااااالی بود...
اینقد حس قشنگی داشتم وقتی به شکاف کعبه دست میزدمممم!!
یه بارم دستم و از زیر پرده بردم و به سنگش دست زدم که توو دلم نمونه!!!
***************************************************
بعد از ٦ روز موندن توو شهر امن الهی (بلد امن که خدا توو قرآن فرموده)! حالا دیگه باید وسایلمون وجمع می کردیم و برمی گشتیم......
خدایا... چه حس غریبی!
به سمت جده به راه افتادیم و سوار هواپیما شدیم با کوله باری از دلتنگی رفتیم سمت ........................................ ایران!
***دعا نوشت : خدایا حج ت رو روزی ه همه ی آرزومندان قرار بده!!!
الهی آمین!