محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

...مادرانه هایم برایت

سفرنامه حج - نوروز 90....مکه!

1391/5/15 18:39
نویسنده : زهرا (✿◠‿◠)
1,299 بازدید
اشتراک گذاری

                                      

                                 سلام به دوستای خوبم....Hello

ازون جایی که توو پست قبلی خیلی از دوستان توو وارد کردن رمز مشکل داشتن! ....

بنا بر این این پست و بدون رمز گذاشتم...

    بفرمایید توو...........287519_yyyyywelcomwagon.gif

دیگه کم کم داشتیم روزای آخر مدینه رو میگذروندیم!!!

 

خدای من!   چقققققد دل کندن ازینجا سخته....smile emoticon kolobok

نمی دونی وقتی داری از صحن حرم پیامبر میگذری چه حسی داری؟!!!

جای پای پیامبر و حس می کنی!   جای پای حضرت زهرا رو لمس می کنی! حضور غربانه ی ائمه رو  با تموم وجودت احساس می کنی....

اونوقته که دل کندن ازونجا واست خیییلی سخته....خیلی سخت...smile emoticon kolobok

مدینه! تو را عقده ها در دل است                  اگر چه خداحافظی مشکل است

خداحافظ ای بهترین سرزمین                        خداحافظ ای قبر امّ البنین

خداحافظ ای کبریا را حبیب                         خداحافظ ای چهار قبر غریب

مدینه! بمان در غم دائمت                     چه شد کوچه های بنی هاشمت

خداحافظ ای غرق انجم شده                 خداحافظ ای تربت گمشده

خداحافظ ای سجدگاه همه                 خداحافظ ای خانه فاطمه

خداحافظ ای شمع هر انجمن                محلّ نماز حسین و حسن

به خاک تو ای آرزوی همه                    بود جای پیشانی فاطمه

اگر میهمان بدی بوده ام                      به دامان پاک تو رخ سوده ام

از این درگهت با چه حالی روم                مبادا که با دست خالی روم

اگر خواهی از خود جدایم کنی                  کرم کن که عبد خدایم کنی

آره - فقط عشق دیدن کعبه است که می تونه مرهم دل تنگت باشه!

دیگه کم کم آماده شدیم تا حرکت کنیم سمت مسجد شجره! 94919_shopping.gifتا   محرم شیم !

تا وقتی که اعمال احرام و انجام بدیم خیلی چیزا بهمون حرام بود!

خود آزماییه خوبی بود!

توو مسجد شجره خوندیم:

   لبیک! اللهم  لبیک....

لبیک لا شریک لک لبیک...

ان الحمد ...  والنعمه....لک  والملک...

لا شریک لک لبیک.....

وما محرم شدیم .............

 

آفتاب که رفت سوار اتوبوسامون شدیم و  راهیه مکه!!!

آقایون جلو!!!   خانوما عقب!!!

آخه تا وقتی که اعمال و انجام نمیدادیم به هم محرم نبودیم!!!

البته باهم حرف میزدیما   ولی واسه اینکه شیطون گولمون نزنه همه رو دور از هم گذاشتن!!!

من که ک.ر.م.و  شده بودم....

تا نگام میکرد خندم میگرفت!!! 

 توو دلم میگفتم: الان همه میگن این دختره د.ی.و.و.ن.ه  شده!!!

آخه همه خیلی سر سنگین و عاددددی نشسته بودن و فقط من و زهرا که پیش هم بودیم هی شیطونی میکردیم!!!!

مریم گلی هم هی وسط اتوبوس میرفت. میومد.....میرفت.میومد!!!  (یادش به خیر!!) و مام=>

محمد صادقمم که همش بغلم خواب بود!!!طفلک بچم خسته شده بود!!!

 

*************************************************

آخر شبی رسیدیم مکه!

اول از همه یه ساعت بزرگ و روشن بالای یه برج بلند جلب توجه میکرد توو اون ظلمت شب!!!

من حدس زدم که باید کعبه همون جا باشه!!!  (هوش و میبینی؟؟؟   بگو ماشاللا!!!!!!!)

ولی فکر نکنین که مکه هم مثل مدینه است و حرم معلوم میشه!    نه!

آخه همون جوری که خودتون میدونین مکه شهر کوهستانیه!!!

***کعبه هم توو دل یه کوه انگاری!!  حتما باید با اتوبوس بری!   چون باید از دل یه کوه رد شی!

تونل و که رد کنی اونورش کعبه است!

ولی نه!   بازم معلوم نیس!

کللللنی فقط بگم که آدم ذوق مرگ میشه تا بهش برسه!!!

*********************************************

کجا بودمممممممممم؟؟؟؟    آها !

تقریبا ١٢ شب رسیدیم به هتل که حاج آقا معصومی( روحانیه کاروانمون) گفتن که بهتره الان بریم و اعمال و انجام بدیم! چون خلوت تره و راحت تر !!!

بعد رااااااااحت بخوابین!!!

آخه یه سری پرهیزهای سخت داره! مثلا اینکه جلو صورت گرفته نشه و توو آیینه نبینیم و ....

و ور داشتن مقنعه از سرم مشکل بود که یه وقت کل صورت پوشیده نشه.....

آیینه که واسه ما خانوما هییییییییچ!(این یکیش خیلی سخت بود!!   خوب آدم ممکن بود یادش بره!!!)

و خیلی چیزای دیگه!!      گفتم که.......عجب خود آموزی ایه!!!

**********************************************

همه رفتن....    بازم     فقط من موندم و زهرایی!!!

چون بچه کوچیک داشتیم!!!! و نمیشد با اونا بری اعمال انجام بدی!!!

خلاصه که ما تا اومدن اونا خوابیدیم......    با اعمال شاقققه!!!!  با کللی ترس که یه وقت اعمالمون خراب نشه!!!!

من با همون مانتو و مقنعه خوابیدم!!!

دم دمای صبح بود که اونا رسیدن!

در اتاق واشد!    همسری اومد و گفت : سلاااااااااااااااااام !

(با ته خنده ای) گفتم: بیا برو کنار خجالت بکش!!!  اینقد با ذوق باهام حرف نزن!!!     من بهت محرم شدم!  شما که به من نه!!!!

**************************************************

شیر محمد صادق و داده بودم و همه کاراش و کرده بودم و سپردمش به باباش و با زهرا راهیه حرم الله شدیم...

 

زهرا تقریبا ٦ ماه پیشش با مامان شوهرش اینا رفته بودن و شده بود راه بلد من!!!

توو راه حاج آقا معصومی رو دیدیم!!

یه تریپ اشاعه ی معلومات کردیم و  راه افتادیم!!!

صبح زود... توو خط واحد...سمت کعبه...

من:   وای زهرایی اصلا باورم نمیشه!

زهرایی:  آره - منم همین طورم...  این بار مشتاق ترم!!!!  پشت اون کوهه!

تونل و رد کردیم و یه صحن بزررررگ....

ولی اونجام که نبود....

رفتیم و رفتیم...  

یه پله برقی می خورد میرفت پایین!

بعد یه کوچولو پیاده روی و....      چن تا پله سمت بالا!

قلبم اینقد تند تند میزد که نگو!!!

یعنی این پله ها تموم شه کعبه رو با چشم خودم مستقیم می بینم؟؟؟!!!! 

پله ها رو دونه دونه و آروم آروم اومدیم بالا و....

 

واااااااااااااااااااااای! خدای عزیزممممممممممممممم!   من اینجام...    تو صحن حرمت!   باااااااااورم نمیشه!

چه عظمتی.........چه جلالی..........چه شکوهی!

همون جا  سر آخرین پله سرمون رو به سجده ی شکر گذاشتیم و تا میشد خدا رو شکر کردیم!!!

من از هیجان زودی سرم و آوردم بالا و دوباره نگاه کردم!

یه خونه ی سنگیه بزرگ (البته نه اونقد که توو تلوزیون بلند جلوه می کنه و آدم فکر میکنه دیگه سقفش توو آسموناست!!!) که رووش پارچه ی مشکی بود که خودپارچه نوشته داشت!   لا اله الا الله..   محمد رسول الله...   ( دقیق یادم نیست! چی نوشته بود!!!)

خلاصه با همون لباسهای سفید رفتیم طواف کردیم و سعی صفا و مروه رو انجام دادیم و... 

توو این مدت ٦ روز چندین بار دیگه ام رفتم ولی مثل مدینه راحت نمیشد برم... آخه مدینه از هتلمون تا مسجد النبی پیاده ٥ دقیقه بود!   ولی اینجا باید اتوبوس سوار میشدی!!!

چن بار با محمد صادقم ٣ تایی رفتیم خیلی خوب بود!

یه بارم من و همسری ٢ تایی رفتیم که عاااااالی بود...

اینقد حس قشنگی داشتم وقتی  به شکاف کعبه دست میزدمممم!!

یه بارم دستم و از زیر پرده بردم و به سنگش دست زدم که توو دلم نمونه!!!

 

***************************************************

بعد از ٦ روز موندن توو شهر امن الهی (بلد امن که خدا توو قرآن فرموده)!   حالا دیگه باید وسایلمون وجمع می کردیم و برمی گشتیم...94919_shopping.gif94919_shopping.gif94919_shopping.gif94919_shopping.gif...

خدایا...   چه حس غریبی!  

 

به سمت جده به راه افتادیم و سوار هواپیما  شدیم با کوله باری از دلتنگی رفتیم  سمت ........................................    ایران!

 

***دعا نوشت :   خدایا حج ت رو  روزی ه همه ی آرزومندان قرار بده!!!

                                                  الهی آمین!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مبینا گلی
16 مرداد 91 1:46
سلام گلممممممممممممممم ....زیارت قبول خوووووووووووووووووووووووووووووش به سعااااااااااادتت.....زهراییی خودمونیم حا خییییییییییییییییییییییلی سخته بعد یه عمرررررررررزندگی ادم به همسرش نامحرم بشه....راستی ادرس ایمیلم اون خط فاصله رو باید بزرگ وارد کنی یعنی شیفت با خط فاصله رو بگیریبیصبرانه منتظرم حرم امام رضا همدیگرو ببینیم


آره زینبی! نمیدونی چه بامزه بود!!!

سخته ولی مزه میده! اینکه آدم منع میشه یه جورایی حس تازه و جالبیه!

من که همش خندم می گرفت!میشناسیم که.... خروس بی محل!!!!!!!!

منم منتظر دیدارتم توو حرم آقا.....ان شاللا....
مبینا گلی
16 مرداد 91 2:01
راستیییی اون عکس محمد صادق روبروی کعبه روکه دیدم دلم یه جوووووری شد اخه ادم حس میکنه............نمیدونم چجوری حسمو بگم خاله قربونش بشه الهیییییی


فدای اون دل صاف و بی غل و غشت!
مامانی
16 مرداد 91 6:23
الهییییییییییییییییییی قربونت بشم محمدم دستشو چه ناز اورده رو سینش

زهرایی ایشالا دوباره قسمتتون بشه

بر وزم بدوووووووووووووووووووووووو


آره خاله جون... می بینی!؟
انگاری داره سلام میده!

با همدیگه ان شاللا...

الان میام پیشت!
مامان امیرحسین
16 مرداد 91 14:45
قبول باشه. خاطراتو برامون زنده کردی. من تمام اعمالو با امیرحسین تو دلم انجام دادم. دیگه صفا و مروه را داشتم میمردم. راستی به محمدصادق نامحرم نبودی بهش شیر دادی!!! هه هه!آخه من طواف نسام رو فرداش انجام دادم همش بهم میگفتن امیرحسین بهت نامحرمه ها!!!


چقد خوب!

چند ماهه بودی؟

وای که چقد انجام اعمال واست سخت بود! نه؟؟؟؟؟

به محمد صادقم؟؟؟ نا محرم؟؟؟ نمی دونم...

اصلا به فکرم نرسیده بود!!!

(نه! نا محرم که نبودم!!!) بین زن و شوهر ها اینجوریه!!!

اونم فکر می کنم حالت خواهر و برادری ان!!!!!
مامان امیرحسین
16 مرداد 91 16:09
من 6.5 ماهم بود رفتم.همین خرداد.
ماهم آخر نفهمیدیم خواهر برادری هم داریم یا نه!!
منم کلی سوتی می دادم. مثلا رسیدیم هتل دستمو با صابون شستم بعد شوهرم گفت صابونش عطریه حواست باشه منم یه اختیار دستامو بو کردم و گفتم آره!!!


آره-- می بینی چقد سخته!

خدا به دادمون برسه که توو اعمالامون اشتبایی نکرده باشیم!!

طواف نسا رو که ان شاللا درس انجام دادی؟؟؟

بله دیگه ه ه ه!! اگه نه که همچنان نامحرمی به همسری تا بری و دوباره درستش و انجام بدی!!(آیکون: غش غش غش غش!!!)

*************************************
ان شاللاکه همه ی اعمالمون درسته!
یک عدد خانومی
16 مرداد 91 18:10
خیلی قشنگ نوشته بودی خیلی!
اشک تو چشام جمع شد


از صفای دل خودته خانومی!
مامان سانلی
16 مرداد 91 19:44
سلام به حاج ببخ خودمون .زیارتتون قبول.خوشبحالتون.عاشق عکستم
ما اومدیم مردیم از بی نتی. بالاخره وصل شدیم.دلتنگتون بودیم. بوس برای حاجی جون


سلام عزیزممممم!

قربونت!

چه خوب که برگشتی!!!

دلم واستون تنگ شده بود!
زهرا _ مامان مریم گلی
16 مرداد 91 23:44
wooooowآبجی فک کنم شما اولین نفری هستی که بعد چند وقت دارم واسش کامنت میزارم...چون خاطرتو خیلی میخوام دیگهدختره ی شیطون بلا چقده خوشگل تعریف کردی سفرمونو....وای یه جاهائیش مردم از خنده اونجاهائی که راجب خودم نوشتی...یه جاهائیشم اشک تو جشمام جمع شد.....واقعا یادش به خیر.....هییییی....میگم راستی بابا یه کلاس از این خوشگل کردنیا ی عکس برا من بزار....


wow!
ببین کی اومده؟؟؟؟؟!!!!
خانوم رئیس جمهوووور!
می دونم چقد سرت شلوغه!
مرسی که اومدی! دیدی که ضرر نکردی!!!ههههههههههه!
آره - یادش به خیر!
ان شاللا این دفعه پیش چشم بادومیا میایم با هم شیطونی کنیم!!!
***کدوم خوشگل کردنیای عکس؟؟؟
عکس محمد صادق و می گی که گوشه اش نوشتم و ... ؟؟؟
با فتو شاپ درست کردم! البته هنوز به نظرم آماتورم...
با آزمون و خطا یه چیزایی دستم اومده!
ببوس مریممو...
****قد یه پست جواب دادم! یاد نامه های قدیممون بخیر که 10-12 صفحه ی بزرگ میشد!!!)
زهرا _ مامان مریم گلی
17 مرداد 91 2:44
راستی کمر آبجی گلم چطوره؟بهتر شدی عسلم؟



نفسمی!

الحمدلله - استراحت که می کنم بهتر میشم!

دوستت دارم!
مامان تسنیم
17 مرداد 91 16:20
قبول باشه خوش به حالتون
ما دانشجویی رفتیم مکه یعنی سال اول همسرم رفت و سال بعد من
البته هنوز مجرد بودیم و اصلا قرار نبود با هم ازدواج کنیم فقط باهم همکلاسی بودیم


ممنون!
حج شمام قبول باشه!

چه بامزه! اینم یه نوعشه!!!

ان شاللا این دفعه 3 تایی برین!

البته امیدوارم دفعه ی قبل حسسسسااابی کیفتو کرده باشی! چون با بچه خییییلی متوجه نمیشی!
آشنا
17 مرداد 91 17:44
چه عکس قشنگی.
چقد دلم خواست!
انشالله به زودی باز هم قسمتتون بشه.


قربونت عزیزم...

با همدیگه ان شالله...
yasaman jon
17 مرداد 91 18:05
azizam
khoda ghesmat kone ma ham berim



(از ته دل)====> ان شاللااااااا
زهرا _ مامان مریم گلی
17 مرداد 91 23:12
اها اینجا بود کامنتم یادم رفته بود


اره واقعا ابجی....یاد اون نامه ها به خیر....تو برگه a4بود....اره منظورم همون نوشته هاش بود....اقا دست راستت رو سر ما


دیدی روزه بودممممممممم؟؟؟!!!!

آره - من هنوزم یه وقتایی دست می کنم توو باکس نامه هاتو یکیشو شانسی در میارم و می خونمشون!

خیلی صفا داره!!!

چشم گلم... شما جون بخواه!


فریبا
18 مرداد 91 2:58
سلام عزیزم...
حال و احوال؟
راستش مشکل رمز به خاطر این بود که باید از IE استفاده می کردن نه از فایرفاکس...
ولی عجب سفر نامه ای...
دلم حج خواست...
من تجربه ی سفر حج با نی نی رو ندارم...
وقتی که رفتم مجرد بودم؛
ولی حال و هوای خیلی خوبی بود...
ایشالا دوباره و سه باره قسمتت بشه...


عزیزمی!

ممنون بابت توضیحت راجع به رمزم!!!

ان شاللا که چند باره قسمتون بشه و با رایین جونی بری!!!
یاس
19 مرداد 91 2:43
قربون اون لب و لوچه نازت بشم جیگر طلایه من.عزیز دلم.ناز گلم.
یه بوس هم واسه زهرا گلی که حسودیش نشه


به به چه بوس بچسبی بودااااا!

آی چسبییییید!

مرسی از مهربونیت عزیزم...
مادر کوثر
23 مرداد 91 11:24
وااااااااااااااای عزیزممممممممممممم
خیلی باحال و زیبا و دوست داشتنی نوشتیییییییییییییی

هم خندیدم هم دلم لرزید و هم دلم خواست. خوش به سعادتتون


قربونت گلم...

نظر لطفته...

ان شاللا مکررا قسمتتون بشه!!!
مامان ترنم
24 مرداد 91 0:31
سلام .خوش به سعادتتون , وای که چقدر دلم خواست .حاجی کوچولوی ناز ما رو ببوسید


علیک اسلام...

ممنون!

ان شاللا قسمت شما..... به زودیه زود! الهی آمین!