سفرنامه مشهد ( گردش - دیدار با دوست وبلاگی!)
سلام به همگی!
اینم قسمت دوم سفرنامه ی مشهد با کلی تاخیر!...
بفرمایید توو خواهش می کنم!
یکی از دوستای همسری مشهد زندگی می کنه!
یه روز همراه خونواده ی ایشون رفتیم طرقبه!
جاتونم سبـــــــــــــــــــــز خیلی خوش گذشت!
فرداش گفتیم محمد صادق و یه سر ببریم باغ وحش تا از نزدیک حیوونارو ببینه و هم ذوق کنه و هم بیشتر ملموس باشه واسش!!
**اینقد این پسری ذوق زده بود که نتونستم ازش عکس بگیرم
ازین فقس به اون قفس.................................ازین قفس به اون قفس!!!
روو این اسب کوچولوها(پنی) سوارش کردیم!
یه کمی ذوق کرد ولی زیاد طول نکشید... هی می گفت: بابا.پایین! بابا ........ پایییییین!
پ.ن: اون چند روز محمد صادقم سرما خورده بود! (آب و هواش عوض شده بود! واسه همینم یه کمی کم حوصله بود!)
نمیدونم کیا چند بار و کی رفتن باغ وحش مشهد!!!
ولی من یادمه قدیما یه فیل پیر هم بود! که مثل اینکه مرده!! و جاش یه ماکت فیل گذاشتن!!!!!!!!!!!!! (به هر حال محمد صادقم که عاااشق این ماکته شده بود و اصصصلا نمی خواست بیاد پایین!!!!)
ژست هم از خودشه!!!
غصه نوشت: چقدر دلم واسه این حیوونای بد بخت! سوخت!!!
یه فضای کوچولو و تنگ و فوق العاده غم انگیز!
دقیقا زندان! اون شیر بیچاره رو بگو!!! دیگه چه ابهتی؟؟؟
پیشنهاد نوشت:ای کاش مسئوولین یه فکری به حال این باغ وحش بکنن! لا اقل فضای مناسب رو مهیا کنن!
یه آب و رنگی هم بدن! هم واسه باز دید کننده ها دلچسبه ...... وهم اینکه این حیوونا اینقد زجر نمی بینن!(که هر چند..........می بینن!!!)
بعد رفتیم قسمت فضای سبزش!
چه جای باصفایی!
ازونجایی که محمد صادقمون حوصله نداشت زودی برگشتیم!!!
و اما دیدار با دوست عزیز وبلاگی!
به صورت کاملا اتفاقی سفر مشهد ما و فرشته جون اینا یکی شد و این باعث شد که بتونیم هم و ببینیم!!!
اگه بدونین چه شب هیجان انگیزی بود!
همش لحظه شماری می کردم که ببینمشون!
آخه فرشته جون یکی از دوستای خوب وبلاگیمه که قلبا دوسش دارم....
وحالا دیدنشون خیلی ذوق زده م کرده بود!!!
خلاصه یه شب توو حرم قرار گذاشتیم و هم و دیدیم ....... ولی حیف که کوتاه بود!!!
بعد از در اومدن از ذوق زدگی وقت این بود که یه چند تا عکس یادگاری بگیریم!!!
ولی طبق معمول اخلاق اکثر بچه ها(!) هیچ کدوم همکاری لازم و نکردن و نتیجه ش شد این عکسایی که می بینین!!!تازه توو بغلمون بودن که کلی ادا درمیاوردن....
روو زمین که اصصلا!!! محمد صادق و که دیگه نمیشد نگه داشت! فقط می خواست بدو ه!!!!
اون شب . شب خیلی به یاد موندنی ای بود....
اول زیارت آقا و بعد دیدار با یه دوست عزیز...
*فرشته جون* ممنون از محبتی که همیشه بهمون داری!
مام خیلی دوستون داریم!
محمد جونی که ناااااااااااااز ! ماشاللا
آقا مهدی ام که آآآآآآآآآآآآقا! ماشاللا
***یه خونواده ی خییییلی باصفا***