گزارش سفر ارومیه
سلام دوستای خوبم!
خوبین؟ روزای خوش پاییزیتون بخیر!
من که تازه فهمیدم پاییز اومده!
چرااا؟
بفرمایید توو خدمتتون عرض می کنم!
منم مثل خیلی از دوستای خوب بندریم توو تابستون به سر می بردم!
اون روزی که پرواز داشتیم سمت تبریز! با محمد صادقم درگیر بودم! که چی؟
نمی خوام مامان! نمی پوشم! این لباس گرمههههه! آخه شما بگین! این لباس گرمه؟
و ما سفرمون و شروع کردیم.......... ولی بدون همسر عزیزم.....
هم خوشحال بودم هم دلگیر!
خوشحال بودم چون بابااینا رو بعد ٦-٧ ماه میدیدم....... ناراحت ازینکه از همسر عزیزم دور میشم!(دلم خیلی واسش تنگ شده!-ان شاللا به زودی بهمون ملحق میشه!)
محمد صادق که از اول پرواز خوابیییییییییییییید تا آخرش!
یه چیزی حول و حوش 2 ساعت و 45 دقیقه!
جالب بود! این بار ازون بالا هیچ چیه هیچ چی جز ابرای انبوه کومولوسی(!)! معلوم نبود!
ایقد قشنگ بود که دلت می خواست بپپپری روشون!!!
خودتون ببینین => کلیک
خلاصه فرود اومدیم توو فرودگاه تبریز!
چه هوایی(!!!!!!!!) یه بادی می اومد که نمیشد از پله های هواپیما پایین بیایم!
یه آقاهه از کارکنای اونجا جلدی پرید محمد صادق و بغل کرد و رسوندش به اتوبوس!!!
منم زودی خودم و بهش رسوندم!
هوا خیلی سرد بود!همه می گفتن:امروز یهویی اینجوری شده!
به هر حال من که داشتم از شادی ذوق مرگ میشدم!
زودی لباسایی که واسه محمد صادق آورده بودم و تنش کردم...
بچم طفلک شکه وار داشت نگام میکرد!
مامانینا تبریز اومدن دنبالمون و راهیه ارومیه شدیم!