گزارش سفر ارومیه 2
این روزای محمد صادقم پر از انرژی و فعالیته!!!
یا داره با خاله جونش بن بن بن کار می کنن!
(وقتی خاله جونش باهاش بن بن بن کار میکنه! دیگه حواسش هیچ جا نیس!
با تموم ذوق کارتهارو به خاله جونش نشون میده و اسمشون و میگه!)
*************************************
یا روو وایت برد پنگوونی (به قول خودش پنگوون.تی!!!!!)نقاشی می کشه!
***********************************************
عاشق داییشه! ساعتهارو با هم می گذرونن! از دیدن شادیشون کیف می کنم!
داداشم که داداش نداشت(!) حس می کنم واسه همین محبتش 2 برابره!
*****************************************
وای که چقد بچه توو جمع زودتر به حرف میاد!
این یه هفته ای جمله بندی هاش پیشرفت کرده!
بهش میگم: بابا کوووش؟
یه بار میگه: شککککت! (شرکت!)
یه بار میگه: مسشد! (مسجد)
*_*_*_*_*_*_
من (دراز کش-یه پر سیب گذاشتم توو دهنم!)
م.ص: نه نخواب. بشین. خپه میشی!!!!!!!!
*********************************************
با این حال, طبق معمول همیشه, تا جای آقا عوض میشه اشتهاشم کور میشه!
پس مامان آستینارو بالا زد و یه غذای من درآوردیه خوش مزه درست کرد!
اینظوری نبینینش! خیلی خوش مززززه بود!
نشون به اون نشون که محمد صادق بد خوراک ما, هی می خوردوووووووو هی می خواست!!!
(مواد لازم: گوشت شتر مرغ(یا هر گوشت دیگه ای!)- ذرت - پاستا فرمی(هر شکلی که دوس دارین!)- پیاز - کرفس - فلفل دلمه ای قرمز )
**************************************
راستی الانا می تونه چشم چشم 2 ابرو رو بخونه!
من واسش می کشم و ایشون طبق نقاشی می خوننش!یه خرده بریده بریده می خونه ولی خوبه!
اینم *فیلمش*