سفر ارومیه3
سلام دوستای خوبم...
این بار با خوندن یه کار خطرناک و حرف جالب محمد صادق بفرمایید صفحه ی بعد:
چن شب قبل بود که دیدم محمد صادق انگشت به چشم اومده پیشم و میگه: مامان. خوشششید.خوشششید(!!!!!!)
تا نگاه کردم 2زاریم افتاد که بببببببببببببببببببببببببله!
آقا انگشتش و محکم توو چشمش فرو کرده و خورشید خانوم و دیده(!!!!!!!!!!!!!!!!)
شما تاحالا انگشتتون و محکم گوشه ی چشمتون بردین؟؟؟
اگه این کارو نکردین بهتون تبریک میگم ...
و البته توصیه می کنم که هیچ وقت این کارو نکنین!!
عواقب این کار هم متوجه خودتان خواهد بود!
با تشکر....
بفرمایید صفحه ی بعد...
این روزا بیشتر کارش شده بازی با لودر شه!!!
همین جووووووووووووووووووووور دستش رووشه و روو زمین میبرتش!!!
هیییییییییی!!! هر از گاهی ام با ما تصادف می کنه و دچار تصادم میشیم!!!!!!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
من: محمد صادق؟
م.ص: جونممممممم (!!!)
من: کجاییییی؟
م.ص: ایجام (!) الا میااااااام!!! (الان میام!!!)
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
م.ص:(با تموم ظرافت و نازکیه صدا!) => مامااااااااااااان... شیشه میدییییییییییی؟
(همچنان توو اعتیاد به سر می بره!!! قصد ترک دادنشو دارم!!! البته (!) وقتی خوابش بیاد شیشه می خواد!!!!)
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
چن روز قبل شیطونی کرده بود(که ازش انتظار نداشتم!) و از دستش دلگیر شده بودم...
واسه آشتی اومد بغلم کرد و لپم و گرفت و هی نازم میداد:
مامان کوچولوووووووووووووووووووووووووووووووووووو
من و میگی: ++ +=
پ.ن عکس: تا میگم نانازم بخند!! این مدلی میشه!!!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
تیکه کلام این روزاش: این چیه؟ این چیه؟ این چیه؟
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
یه کاره میاد سمت اتاقی که تاریکه و میگه: او او اوووو ( ow ow owww!!!)
بعد میاد پیشمون و میگه: سگ رفت!
( توو خیال خودش فک می کنه سگ توو اتاق تاریکه!
بیتا رو که یادتونه! از وقتی اون گفته بود: اگه غذاتو نخوری سگ میاد می خورتت! ازون به بعد از سگ می ترسه! از خود سگ نه ها! از اسمش می ترسه انگار!
حالا هر چی با هم میبرمش توو اتاق تاریک و می گم: ببین مامان! اینجا که چیزی نیس!اول قبول می کنه ها! ولی باز تنهایی میگه: سگ اونجاست!!!)