محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

...مادرانه هایم برایت

تجارب پوشک گیـــــــــــرون!

1391/9/27 16:42
نویسنده : زهرا (✿◠‿◠)
1,111 بازدید
اشتراک گذاری

ســـــــــــــــــلام...

مـــــــــــــــــــــا اومدیـــــــــــــــــــــم تا تجــــــــــــــربه هــــــــــایی رو که در مـــــــــــورد از پوشــــــــــــــک گرفتــــــــــــــــــــــن کـــودک دلـــــــــــــــــبندمون به دســــــــــت آوردیــــــــــــــــــــــمُ در اختــــــــــــــتیارتـــون بذاریــــــــــم...

شـــــــــــــــــــاید یـــــــــــه روزی به دردتــــــــون بخـــــــــــوره!! 

 

پ.ن 1 : این پست 20 روز بعد از پروژه ی پوشک گیرون  نوشته شده...

پ.ن 2 : محمد صادقم الان خیلی بهتر شده خدارو شکـــــر...از دعای خیر شما عزیزان!

 پ.ن 3 : به کامنتدونیِ پست پروژه ی پوشک گیری مراجعه کنین احتمالا خیلی کمکتونِ...

  این نوشته ها مال ٢٠  روز بعد از پروژه ست...

خدا رو شکر پسر نازم خیلی توو از این پروژه کمکم کرد و الان تقریبا بیشتر وختا خودش میره توالت...

دم در وا میستم میگم : شلوارتو درآر و لباست و بزن بالا و بشین...

کارت تموم شد صدام کن!

خودمم وامیستم و می بینمش!

                     ********************************

میگه:مامان.پوشک نه! مال بچچچچچه خااااااااااست(!)   [بچه هاست!]

من دختـــــر شدم(!!!)قهقهه  طفلک بچم هول کرده! می خواد بگه بزرگ شدم! میگه: دختر شدم!!!

                                ****************************

شبا می خوابه پوشکش می کنم!ولی بعد از ظهرا نه!یه توالت میره بعد میخوابه...

                            **********************************

این شورت ها اولا به دردش نخورد!!!چون که خیلی درک نمی کرد و تووش کثیف میشد!

ولی الانا که قلقِ خودش دستش اومده بیشتر وقتایی که میبرمش بیرون ! یا خواب بعد ار ظهرش این شورت ها رو تنش می کنم!

 

 

تا احیانا اگه  کمی از دستش در رفت...   همه جا کثیف نشه...

                               ****************************************

روش هایی که واسه توالت رفتن محمد صادقم خیلی به دردم خورد: 

1.برف شادی...   میبردم توو دستشوویی و هر وخ کارش تموم میشد واسش میزدم و ذوق میکرد و مشتاق تر میشد!

2.فوت کردن شمـع...   این یکی واسش خیلی جواب داد! نه فقط توو رفتن به دستشوویی! بلکه کمک بزرگی بود واسه غذا خوردنش!

که ایده شو از مامان  سینایی  گرفتم...   دستت درد نکنه! کللی کارام جلو افتاد! 

ازین شمع های happy birthday  ایِ کوچولو واسش گرفتم...

هر چن دفعه یه دونه!  تا واسش عادی هم نشه!!

                     ****************************************

اینم یه لینک مفید که  مامان کوثر نازم  بهم معرفیش کرده :    **چجوری بچّم و راحت از پوشک بگیرم**

 دستت درد نکنه عزیزم...خیلی استفاده کردم! شاید می دونستم ولی اون موقع خییییلی به دادم رسید!

     بخونینش.....به دردتون می خوره...

                 *******************************************

فعلا اینا به ذهنم رسید........امید وارم به دردتون بخورهبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مام پارسا
27 آذر 91 20:05
خدا رو شکر...نمی دونی چه ذوقی کردم وقتی دیدم توی عکسش زیاد اثری از ضربه خوردن و زخمی شدنش نیست
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
********************
آفرین زهرایی..... کار خوبی کردی که تجربیاتت رو گذاشتی اینجا تا مامانای دیگه ازش استفاده کنن

تازه به درد نی نی بعدی خودت هم می خوره

*******************
جیگرمو ببوسسسسسسسسسس


عزیزممممم...
ممنون از لطفت...
آره-بهتر شده
ولی این عکس مال قبل از اتفاقه...
نی نیِ بعـــــــــــــد؟؟؟؟
مامان محمد
27 آذر 91 22:38
سلام زهراجون. ..عزيزم خوشحالم كه خوشحالي خانمي...
عزيز خاله سلام... بزرگ مرد آينده چطوري؟بهتري الحمدالله؟خداااااااااا رو شكر...
بالاخره تموم شد اين پروژه پوشك گيري...يه كار مهم از رو دوشت برداشته شد زهراجون...تازه اول راهين...اميدوارم كه توي همه كارها و پروژه هاي سنگينتر از اينم موفق باشين...هر دوتايي تون انشالله...
زهراجون خيلي خيلي خيلي دوستتون دارم...كاش پيشم بودين...دلم خيلي براتون تنگ شده.


هی وااااای من!!!
پروژه های سنگین تـــــــــر؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!
**********
ممنون از محبتت عزیزم...
دل منم باور کن...
مامان حسناسادات
28 آذر 91 0:24
باید منم از الان تحقیق کنم واسه حسنا.
با این کارا بیشتر به شوق میاد که بره دستشویی.


موفّـــــــــــق باشی عزیزم...
مادر کوثر
28 آذر 91 9:03


به به به چه پست جالب و مفیدیییییییییییییی

امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشین مادر و پسر

از لطفت هم ممنونم


اتفاقا نمی دونم چرا زیاد ازین پست خوشم نمیاد!!
انگار خیلی پر بار نیست...
دلم می خواست بیشتر کمک باشم...
ولی چه کنم که حال نداشتم!!!!!!
(((عذر بدتر از گناه به این می گنااااا!!!)))
فهیمه مامان سینا
28 آذر 91 9:03
خوشحالم که به دردت خوردو خوشحالتر اینکه حال محمد صادق بهتره
زهرا یه سوال
فیلم چه جوری میذاری تو وبلاگ؟؟صداهای ضبط شده رو چه طور؟؟


آره خیلی مفید بوده...
ممنون...
میام پیشت می گم...
مادر کوثر
28 آذر 91 9:40
بروزیما


به بــــــه!
عالی بود مثـــــــــــل همیشه...
مامان ابوالفضل
28 آذر 91 13:53
به به چه پسمل خوبی.خداروشکر که موفق شدی .


ممنــــــــــــــون عزیزم...
زینب عشق مامان و بابا
28 آذر 91 16:58
سلام خوب هستید ایام شهادت دردانه امام حسین حضرت رقیه رو بهتون تسلیت میگم


ممنون...
منم همین طور...
مام پارسا
28 آذر 91 17:03
ما رو گذاشتی سر کار خواهرررررررررررررررررررر؟
خو ما نگرانیم...به جای گذاشتن عکس قدیمی زحمت بکش دوربینو بیار تا یه عکس جدید از پسری بگیری .... ما هم خیالمون راحت بشه که صورتش بهتر شد
عجبااااااااااااااااااااا


قربونت اون دلِ نگرونت برم مـــــــــــــــــــن!
چشــــــم...
خیلی خوب شده عزیزم...
خودمم باورم نمیشه...
از دعای خیر شماست مسلماً.
سمی مامان امیرین
28 آذر 91 17:40
خوب مبارک به سلامتی که پسرت حسابی آقاشدههه
آره عزیزم باید بچه ها رو یه جوری به این کار تشویقشون کرد تا علاقه مند بشن و زده نشن.
ممنون از سر زدنات.


ممنون عزیزم...
یــآســَمــَن
28 آذر 91 19:45
خدا رو شکر که محمد صادق جان بهتره
انشالله در آینده از این موارد حتما استفاده میکنیم


قربون یاسمن جون خودمــــــــــ !
ان شاللـــــــــــــــــــــا...
مامان محمد
29 آذر 91 12:51
اومدم برای عرض سلام گرو خواهرانه و خاله آنه...
دوستتون دارم بیییییییییییییییییییییییی نهایت...


فدای محبتت عزیزم...
مامان ابوالفضل
29 آذر 91 14:39
کاروان میرود و دخترکی جا ماندست

وسط باغ حزان قاصدکی جا ماندست

لخته خون نیست که در چشم کبودش پیداست

سر باباست که در مردمکی جا ماندست

با نگاهی به رخش در دل خود مادر گفت

نکند در کف دستش فدکی جا ماندست

هاتفی داد ندا قامت این قافله را

قدری آهسته ببندد ملکی جا ماندست


خیـــــــــــــــــلی قشنگ بود........خیـــــــــــــلی....
مامان حسناسادات
30 آذر 91 9:49
خدا خیلی خیلی به محمدصادق رحم کرد.اسپند دود کن و صدقه خیلی بده زهرا جون.
خصوصی رو چک کن عزیزم.


ممنون عزیزم...
آره-خدا بازم بزرگواریشو نشونمون داد مثل همیشه....
مبینا گلی
1 دی 91 1:57
چه کلاسی گذاشتن بعضیا.......
پروزه ی پوشک گیری....با مهندس عمران بچرخی اینه دیگه.....
عزیز خاله دختری شده واسه خودش


نمیری تو زینب که اینقد بلایی....
دوستت دارم...
مامان مجتبی ومحمدرضاومهدیار
1 دی 91 16:05
سلام گلم میتونم لینکتون کنم


خواهش می کنم...
خوشحال میشم...
مامان کیان
2 دی 91 15:56

آفریییییییییییین محمد صادق گلی
مامانی خسته نباشیییییییی


ممنون عزیزم...
مامان طاها
4 دی 91 7:10

اینا منم که خیلی خجالت زده و شرمنده شدم
قوربونت برم که همیشه بهم سر میزنی باور کن بیوفا نیستم منتها وقت نمیکنم بشینم پا سیستم


بیای.......نیای عزیزی...
این چه حرفیه...
فقط وقتی دیر به دیر میای دلمون واست تنگ میشه!
زری مامان مهدیار
4 دی 91 21:59
تبریک به خاطر موفقیتت عزیزم
آفرین به تو مامان با حوصله و مهربون
خسته نباشی خانومی


ممنون زهرا جون...
خداییش فکر میکردم خیلی ازین سخت تر باشه!
محمد صادقم خوب قبول کرد!!!