آتلیه...
یه مدتی بود که می خواستم یه عکس محمد صادق و که دوسش دارم و ببرم عکاسی بزرگ کنن و بزنن روو شاسی! از قضا یه شبی 3تایی رفته بودیم بیرون و همسری یه جایی کار داشت و قرار شد ما توو ماشین منتظر بمونیم! که یهویی چشمم خورد به عکاسی که درسست کنارش پارک کرده بودیم! دیدم بهترین موقع است که تا شوشو بیاد منم به یه کاری برسم! محمد صادق و بغل کردم و فتم توو... یه آقایی بود-گفتم: می شه این عکس و واسم بزنین روو شاسی ؟ گفت: بله! بعد برگشتم توو ماشین!هنوز شوشو نیومده بود! یه کمی که گذشت دیدم یه خانومه از توو عکاسی یه سره داره نگام می کنه!! بعد چن دقیقه اومد جلو و زد به شیشه! شیشه رو دادم پایین و سلام کردیم! گفت: از د...
نویسنده :
زهرا (✿◠‿◠)
12:04